ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٢٠٢-ماهم آذرم

آذر آمد

همچون شولای عشقی بیتاب

با برفی سرد

آذر چنان آمد که دستهایم یخ بزنند

و دستهای تو گرمای جانم شود

ماه من 

تلخ ترین ماه من

زیباترین ماهم را آورد



٢٠١-عشق خودخواه

عشق چیز کوچکیست

حسی در ناکجای قلب

که نامش را تو میدانی

و من گاه گاهی نجوای شورانگیزش را به سخره میگیرم

عشق ابدیتی بی انتهاست

که تو همچون صنوبری

در انتهای راه من دلربایی میکنی

بیا خودخواه نباشیم

بیا تنها نباشیم

بیا برای یک بار هم که شده

عشق را مقدس بدانیم

و من،

من میخواهم به عشق با تو ایمان بیاورم.



200- طعم عشق

مزه عاشقی
نه تلخ بود
نه شیرین
نه ترش

مزه عاشقی 
مثل لبهای او
گس بود
گس و ماندنی...

او ترش میکرد وقتی این را میگفتم
او دلش یار شیرین لب میخواست
اما مزه عاشقی
گس و ماندنی بود.


١٩٩-مسافر جا مانده

تناقض آشکار میان من و تو

و سوت قطار هنگام رفتن


دستهایم!

جای خالی دستهایت...


تفاوت شمال من با جنوب تو

رخت بربند!


بادبادک ها امروز چه عاشقانه میرقصند

رخت نو، موی سیاه، دست گرم سرنوشت،

سرآغاز نوشتن شعرم برای تو

تویی که در دالان های زندگی گم میشوی

و من که تو را پیدا کردم


قطار آرزوها چه بی تابانه سوت میکشد.

لبهایت سوت عاشقی میزند

دستهایت هنوز گرم است

و در جیب من جا مانده.


تناقص آشکاری بین سوت عاشقانه تو

و سوت سرکش قطار میشنوم،

مسافر گرمازده جنوب تا شمال

زودتر برو جا نمانی.



198-خط سرنوشت

ای خط سرنوشت

که این زندگی را

عشق تو زیبا نوشت

ای خط خوب سرنوشت

نستعلیق چشمانت

افق رویایم را بی انتها نوشت.



١٩٧-بیش از آن

پیش از اینها

پیش از همه طوفانها

و ابرهای گرگ ومیش

و سفرهای بی بازگشت


پیش از همه اینها

من عاشق بوده ام

عاشق حسی در روشنای دوردست

و عطری در قائده ی صبح

و برقی در چشمهای...


پیش از اینها بود که من...

بعد از آن بود که تو...



١٩٦-هیاهوی من

در من تویی

تویی که عبور از خودم را طولانی کرده


در من هیاهوست 

غوغای عطرآگین نفس هایت


کمی به من نگاه کن...



١٩٥-نقض نفس

در من نفس بکش، 

من نبض زنده بودنم را

با نقض زندگی عوض کرده ام

کمی با من نفس بکش...



١٩٤-قرص ماه

سودای من تویی

تویی که گوشه ی قلبم مینشینی

و من بر سر عشقم با تو معامله میکنم

ذهنم،

قلبم،

 جانم، 

روحم ،

همه تویی...

و من چون تویی در خود دارم

تویی که هلال ماه را نشانه گرفته ای

و منی که زل زده ام تا دلم به همه ی تو قرص شود.


سودای من تویی

دریازده از روزهای وحشی و 

به ساحل نشسته ی دل بی تاب من

بیا با هم این ساحل را ترک کنیم

 و تا فردا تن به دریا بسپریم




١٩٣-آتش پاییزی

دوستم داشته باش
من سرشار از شولای بی طاقت عشقم
دوستم داشته باش
من آتشم
 پاییزم،
آذرم،
ترانه های سربه هوای برگریزانم
دوستم بدار
من آتش عشق خاموش توام.