ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٤-رنگ ها

تابستان پاییز می شود

سبزها زرد می شوند

آسمان نیلی می شود

خورشید طلایی میشود،

دلم روشن می شود

چشمم تاریک می شود

موهایم سفید می شوند

دندانهایم سیاه می شوند.


پاییز زمستان می شود

زردها برفی می شوند

دلم آبی می شود

آسمان نارنجی می شود.


زمستان بهار می شود

برفها شکوفه می شوند،

و من ...

هر روز رنگ به رنگ می شوم تا رنگ تو را ببینم ...



١٣-زخم

انجماد زخم های کهنه و انتشار طاعون وار گذشته، 
همچون خوره ای ارغوانی لحظه های ناب را مکدر میکند.
چقدر سرد بود این تابستان، 
به گرمای زمستانی که با او از آن کوهستان گذشتم!
چقدر آرزوهایم بلند بود! 
من،
وقتی که سقوط میکردم تازه فاصله ام را با دنیا دیدم.
سقوط...
حسی جدای از زاده شدن و مردن.
چیزی بین آمدن و رفتن. 
لذت هم آغوشی زهر آلودی که تاوانش را در اقیانوس بی کران آتش چشمهایش باید بدهی.

زخم هایم درد ندارند وقتی که از آسمان نگاهش افتاده ام...


١٢-پیروزی

دلداده ی مغموم، 

عریانیش را به رخ میکشد تا آخرین تیر پیروزی این جنگ باخته را در تاریکی رها کرده باشد!

غافل از آنکه آن سوی سیاهی ، سالهاست لشکری پیروز، پیراهن هایشان را به دریا سپرده اند...



11-حرف

حرف تو که در میان است

میان زمین و زمان معلقم

تا تو بیایی حرفی جز نگاهت نمیماند...



١٠-الهام

مرا به نام بخوان...
به نام کوچکم
به چند حرفی که به آن گره خوردم و حصاری شد بین من و ما!
مرا به نام بخوان تا همه دیوارها فروپاشد و رخت بین ما،
من باشم و کسی که به من الهام شده در راه است...


٩-دندان

همه گره های  زندگیم را ،

به قیمت از دست دادن دندانهایم باز کردم،

تنها یک گره کور ماند که در دهلیز قلبم گم شده!

و سر کلافش دست کسی آن دوردستهاست...



8-جانی

لبخندت رازیست،

افسونگر بی پرواییست!

دستهایت پلیست،

جاده ی رو به غروبیست!


دستها و لبخندت

مسیر پر پیچ و خم جانیست... 

جانی که هست اما جایش خالیست... 

 

 

٧-شهد

تا تو هستی دلبر و دلدار من

مهربان خوبروی حال من

زندگی شهدی میشود همچون عسل

تا تو آیی بر این ایام من.


٦-جان و دل

عشق من یک صفحه از افسانه هاست

برگ برگ این دلم زندان ماست

تا تو هستی تکه ای از جان من

جان و دل در کنج عالم در خفاست.



٥-ماه و سنگ


 " اگر ماه بودم ، به هرجا که بودم،
سراغ تو را از خدا می گرفتم.

وگر سنگ بودم ، به هر جا که بودی،
سر رهگذار تو جا می گرفتم. 

اگر ماه بودی - به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی! "

 

 

شعر فریدون مشیری.