ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٧٧-نان

حضورت مرا سیراب میکند،

اما هنوز دلم به قرص نان در دستت قرص نیست!

دلخوشم که از مهربانی چشمهایت نان میخورم.



١٧٦-رویای خاکستری

تو خاکستر بودی اما خاکستری نبودی

ای تویی که مرا در برزخی ترین شب زمین دفن میکنی

و خاکستر عشقت را بر پیکر بی جان من شخم میزنی

منی که بد بودم اما بدی نبودم.

اینک چه می جویی از صدای خسته ی گر گرفته ام در بوران شب ها

بگذر از من

آه...

بگذر

ای رویای زیر خاکستر شعله ور و بی جان من.



١٧٥-گس و ماندنی

مزه عاشقی

نه تلخ بود

نه شیرین

نه ترش


مزه عاشقی 

مثل لبهای او

گس بود

گس و ماندنی...


او ترش میکرد وقتی این را میگفتم

او دلش یار شیرین لب میخواست


اما،  مزه عاشقی

همچنان گس و ماندنی بود.



١٧٤-رنگین کمان

در من رنگین کمانی زاده میشود

بر آسمان نیلگون بی انتهای آرزوهایم

وقتی که تو دستهایم را میگیری 

و من چشمهایم را به انتهای عشقت میدوزم.


شولای عاشقانه سرخابی رنگی 

با تار و پود باران و آفتاب برایت دوخته ام

رنگین کمان را بر تن کن

من دیگر آن زن یک رنگ و کمرنگ نیستم.



173-جنگل خیال

همپای من بیا

که بغض مهتاب، پیاده راه جاده را گرفته!


با من بیا .

در شهر پیچیده که ماه گم شده

و امشب بی مهتاب آغوش آسمان باز میشود.


همپای من بیا،

این صبح که از پشت کوهها سرک بکشد

من خورشید را به بسترم راه میدهم.


روزهای تکراری بی مهتاب -

با آفتاب-

در شبگردی دخترکی عاشق

بدون نوازش شکوفه ها

و تنهایی درخت

و درختها

و جنگل...

جنگلی که عشق شکوفه به  تاریکی آفتاب  را فراموش خواهد کرد!


به جنگل خیالم خوش آمدی

اینجا تاریک است

اما خبری از گرگ درنده ی عشق نیست،

نترس ای بره ی مهتاب پوست تازه شکفته.



١٧٢-یافتن من

برای یافتنت

خودم را گم کردم،

کوچه های خیالم سرد است...

مرا در خودم پیدا کن

که گرمای عشقت را کم دارم.