نجوای عشق خاموش من
شولای نخ نمای هزار رنگ است
رنگ ها برای تو
عشق ها برای تو
دوست داشتنم را اندازه نکن
آتشم، آتشگهی خاموش
شعله ام،
شولای عشقی خانمان سوز
با تو خوبم
ای خوبتر از مهر
با تو جانم
ای جان جانان سپهر
آتشم
برق نگاهی در شب عشق و شراره.
با توام ای خوبروی آتشین خو...
اشک های من دستچین شده اند،
کمی دستهایت را دراز کن
و مهربانی را به اشکهایم ببخش
تا ستاره چین شوند...
شکاف زندگی را درز گرفته ام
کمی دل را میزند،
خیاط خوبی نیستم میدانم
کوکهای ریز و درشت نامنظم کنار هم
و من در کنار او
او که نه یاد او
که با نخ پوسیده ای به دلم گره زدم.
کمکم کن تا با تو عاشقی کنم
دستهایم
دستهایت،
و این میان قلبم.
کمکم کن تا قلبت را با دستهایم لمس کنم
و اشکهایت را با گرمای قلبم از میان ببرم.
راه دشوار بود...
راه زندگی،
از آنجا که تو نبودی تا اینجایی که یافتمت دشوار و دلگیر بود.
مرا دریاب!
گرچه پاهایم هنوز زخم دارند و دستهایم می لرزد و زبانم گاهی ناکوک می چرخد،
اما تو مرا دریاب که قلبم فقط با تو می تپد.
افسانه عشق
رازهای روزگار
دلتنگی رازقی،
همه را بهانه میکنم تا از رنج زمان به آغوش تو پناه بیاورم
محبوبم
کمکم کن تا با تو عاشقی کنم.
به من گوش کن
لحظه ای
دمی،
من از لمس ابریشمی خیال حرف میزنم
حرفهایم با تو پیراهنی از جنس رویا می شود،
ابریشم دیدگانت را به من بدوز.