ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٧٢-یافتن من

برای یافتنت

خودم را گم کردم،

کوچه های خیالم سرد است...

مرا در خودم پیدا کن

که گرمای عشقت را کم دارم.



١٧١-دستچین

گل دشت پر ستاره ی مهتاب دیده ام،

دستچین شو...

تو را برای جشن پر شکوه آرزوها خواهم برد.

من بی آرزو می شوم،

تا دامنه ی مهر تو سبزینه ی رسیدن و عاشقی شود.

دستچین شو ای گل مهتابی.



١٧٠-رنگ قصه

شور و حال تو

رنگ پریدگی من.

قصه ی عشق تو

غصه عاشقی من،

شکوفه ها آمدند

دیگر جوانه کن

ای  قصه ی بی غصه ی من.



١٦٩-بهار انتظار

انتظار آمدن بهار هم به سر شد

اما انتظار آمدن تو به سال کشید.

به سالخوردگی من

و رنج زمان

و دلواپسی ثانیه ها کشید.

بهار آمده،

نمیخواهی با بهار شکوفه کنی؟



168-بهار ٩٥

بهار،

طفل نو پای آفرینش،

جان گرفته از نجابت خاک

و عطر شکوفه،

با وقارتر از باد و باران آمد.


بهار ٩٥ مبارک.


١٦٧-شنبه آخر

آخرین شنبه سال هم رسید

اما خسته

اما تنها

در غربت دیده نشدن

شنیده نشدن

شمرده نشدن،


آخرین شنبه وقتی آمد

که دیگر نشانی از اولین شنبه هفته نبود،

تمام هفته های سال که شنبه های کشدار و تمام نشدنیش را به رخمان کشید

و ما را تمام کرد،

تمام سال ما را تمام کرد.

بیچاره شنبه محزون بی غرور که دیگر چیزی برای باختن ندارد-

شنبه ی تعطیل،

که خود را به آب و آتش زده

بزک کرده

به تعطیلی زده،

اما باز هم دیده نمیشود.


همه چشمها به ساعت ٨ یکشنبه سال بعد خیره شده

و همه گوش ها منتظر دعای حول حالنا مانده.

خداحافظ آخرین شنبه ی دلداده ی رفتنی.




١٦٦-جمعه آخر

گرچه تمام سال 

جمعه هایش به تکرار

و کشدار

و غمدار  گذشت،

  

گرچه همه جمعه ها هجوم خاطره بازی های پوسیده بود

و سیلاب و طوفان های سال، در غروب جمعه آوار میشد.


گرچه تمام روزها منتظر جمعه بودم

و رسیدنش خفقان زندگیم را می آورد.


اما چه کنم که جمعه های مغموم،

که نفهمیدم دختر  بود یا پسر

زوج بود یا فرد!

نفس های آخر سال را در غریبی میکشد-

با شادی آنان که سال نو را در سفر هایشان شروع کردند

و غربت آنان که هنوز غبار روی پنجره را با امید میروبند.


این جمعه بلاتکلیف بین عید و کهنه عید هم میرود.

دست مهربانی به همراهت ای دلگیر و خسته ی روزهای هفته...



١٦٥-آخرین پنجشنبه

آخرین پنج شنبه سال است.


قرارمان پای آخرین چشم به راهی آسمان،

 هم پای آخرین پرنده ای که از کوچ باز مانده

و صدای بال زدن های بی قرار پروانه

برای از پیله رها شدن...


سلام ای آخرین پنج شنبه سال.



١٦٤-عطر رفتن

رفتی،

ملالی  هم نبود،

لابد

رفتنی بودی که رفتی.

اما-

لعنتی

عطر تنت چرا رفتنی نیست!



١٦٣-آخرین سه شنبه سال

همه روزها بهانه اند

این آخرین ها که می آیند 

دلم بیشتر هوای تو را میکند

این آخرین ها که تمثیل خاطره میشود بر پیشانیم

مثل آخرین سه شنبه سال

که تا دم آخر چشم به راه بودم

و تو آخر نیامدی!


سه شنبه ها را دوست داشتی؟

میدانم.

اما این آخرین که همه  آتشین جشن سال را

در پایکوبی و زردی و سرخی آتش میگیرند

من قلبم

آی قلبم

مجنون قلبم -

در آخرین سه شنبه ، آتش گرفته.


آغوش تو جهنم دواری که سرد نمیشود

لبهای تو دره خشک بی انتهایی که سیراب نمیشود

دستهای من مقیاس تبلور عشقی که پایان نمیابد.

مختصات صورتت نقشه جهانی که فراموش نمیشود.

جنگ!

کدام جنگ نقش این وطن را از اقلیم شمال و جنوب قلبم پاک میکند

کدام جنگ ،

 کدام دشمن تو را از من فتح میکند!


آخرین نامه هم رسید

آخرین برگ سرنوشت.

یا ...

آخرین سه شنبه سال است 

و  آخرین بارش آسمان است

و آخرین لحظه های قبل از هیاهوی آتشین شهرم است 

و...

من باز آخرین بار نیست که یاد تو می افتم.

ای اولین و آخرین آتش آغوش تبدار من.

زردی من از تو 

سرخی تو ...