ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٤٦-غرق تو

غرق میشوم

عاقبت

روزی

در شامگاهی که فردا را دیگر نمیبیند،

من غرق میشوم.

در هجوم افکار منبسط شده ای که ترکهای قلبم را بزرگتر کرده و اشکی که در شوره زار کویری خشک میشود. 

عاقبت غرق میشوم ،

در دریای شعرهایی که گفتم  و هرگز ننوشتم...



نظرات 3 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 13:55 http://man-bi-to.blogsky.com/

و من غرق می شوم در شعرهایت
در شعرهایی که سروده ای
حتی آنهایی که هیچ وقت ننوشتی...

ممنون دوست من

مهرسا دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 21:55

زیباترین شعرها همانهاست که سروده نشده
برای فرداهاییکه سهم دل ماست امید را نفس بکش.
گل شعرهایت را نذر پاییز کن که شاه مهربان فصلهاست.
چند قدم مانده به یلدا بنویس
من و پاییز عشق را با پایان هم آغاز میکنیم.
بیخیالِ زمستان،وقتی دلباخته پاییزی،غرق در آغاز ناتمامی
و با زمستان و دلسردی بیگانه ایی.
با لهجه امروز چیزی بگو تا هوای شعر بهاری شود
و یادمان باشد زندگی همین پاییزیست که به
پابوس بهار میرود.بیا ما نیز اهل این پاییز
باشیم غرق در آغاز...
+سلام و نور و مهر بر الهام عزیزم قلمت مانا

پاییز شاه مهربان فصل هاست...
چه خوب گفتی.
قلمت خیلی شیرین و صمیمیه.
کلمات رو با لمس ابریشمی احساس بر روح آدم میکشی و جادو میکنی.
مرسی که همراهمی.

احمد-ا دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 09:04

فـــــــــــــــــــــــردا !!!!!!!!!!!!!!
عاقبت !!!!!!!!!!!
همیشه دیر است الهام

همیشه دیره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد