ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٨٥-خیاط خاطره

شکاف زندگی را درز گرفته ام

کمی دل را میزند،

خیاط خوبی نیستم میدانم

کوکهای ریز و درشت نامنظم کنار هم

و من در کنار او

او که نه یاد او 

که با نخ پوسیده ای به دلم گره زدم.




١٨٤-عاشقی با تو

کمکم کن تا با تو عاشقی کنم

دستهایم

دستهایت،

و این میان قلبم.

کمکم کن تا قلبت را با دستهایم لمس کنم

و اشکهایت را با گرمای قلبم از میان ببرم.


راه دشوار بود...

راه زندگی،

 از آنجا که تو نبودی تا اینجایی که یافتمت دشوار و دلگیر بود.

مرا دریاب!

گرچه پاهایم هنوز زخم دارند و دستهایم می لرزد و زبانم گاهی ناکوک می چرخد،

اما تو مرا دریاب که قلبم فقط با تو می تپد.


افسانه عشق

رازهای روزگار

دلتنگی رازقی،

همه را بهانه میکنم تا از رنج زمان به آغوش تو پناه بیاورم

محبوبم

کمکم کن تا با تو عاشقی کنم.



١٨٣-حرف من

به من گوش کن

لحظه ای

دمی،

من از لمس ابریشمی خیال حرف میزنم

حرفهایم با تو پیراهنی از جنس رویا می شود،

ابریشم دیدگانت را به من بدوز.