ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٥٢-بالهای تو

ابراهیمم از آتش میاید.

همچو معجزه ای در بطن زندگی،

بی آنکه بدانی که حست چیست!

و لبخندی سمج مدام تولد پروانه ای را تکرار کند...

بالهایت را امروز به من بده،

من خریدار بلند پروازی های آن پیله ی تنیده ام.



نظرات 1 + ارسال نظر
مهرسا یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 08:10

سلام و درودها
هزاران آفرین بر قلم سبزت که اعجاز ادبی می کند و
شوریده باد طبع لطیفت که اثری زییا آفریده است.
در مکتب عشق، ابراهیم، با اعجاز از میان آتش می آید و عشق،سوختن است و آذر آتش است و تو در میانه آذر
می آیی
تا رسیدن به باغ آرزو تنیدنی میباید همچون دگردیسی برای
معجزه ای بدیع؛که پدید آید و طرحی نو دراندازد.
گل وجودت شاداب و باطراوت باد در سایه آذرین ماه وجودت.
پیشاپیش تولدت مبارک و بهترین ها را برایت آرزو میکنم.
سپاس فراوان

سلام، ممنون از اینکه حس نوشتم رو با همه وجودت چشیدی. تو بهترینی.

تا تولدم یک روز مونده و این پیشاپیش تبریکت قبل از اینکه بدونی بهم خیلی چسبید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد