ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٤٨-ایمان

این قصه سرشار از واژه های کشف  نشده و حس های لمس نکردنیست،
 روزهای بارانی و 
عطر تو،
که از دوردستها مه را می شکست و دستهایم را پیدا می کرد!
پیدا شدن مثل فتح آن قله ای که از پشت پنجره به من زل زده ، هیجان دارد!
و گم شدن مثل محو شدن در آغوش او غریب و ترسناک شده!
دلم می خواهد همه پاییز را لگد کنیم و این اضطراب را پایان دهیم،
تو می توانی،
ایمان دارم به بودنت.


نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 12:17

ابر روحت خیال باران دارد
تشنه ای چشم به آسمان دارد
زیرباران دعا محو آسمان باشی
چشم دل تشنه شراب باران باشی
مست ومدهوش روح آسمانی شعر
تا همیشه خیس لحظه های عرفانی

+سلام و سلام بر باران پاکی و صفا
حس خوبت همیشه جاری و غمها قرین بدخواهت

سلام،ممنون.
روزهای پاییزی سرشار از رنگ و مهربانی...

احمد-ا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 11:32

به مثال گم گشته در عشق

همه روزی پیدا میشن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد