ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
تجریش مرا یاد تو می اندازد.
یاد تب عشقی که آنروزها بازارش داغ بود و هنوز خریدار داشت.
کنار مغازه کفش ملی. آن سر میدان. منتظرت میشدم و سرک میکشیدم تا از دور بیایی.
می آمدی... همیشه مهربان بودی و با لبخند و هدیه می آمدی.
همان وقتهایی که تو ماشین نداشتی و من فقط یک کوله پشتی رنگ و رو رفته همراهم بود و مقنعه سر میکردم.
همان وقتهایی که در ازدحام شهر تو فقط مرا میشناختی و من تو را...
همان وقتهایی که نمیدانم به خاطر روزهای جوانی بود یا عطر مدهوش کننده عاشقی،
که تجریش را پیاده پشت سر فراموش میکردیم و آنقدر حرف برای گفتن داشتیم که ونک روبرو سلام میکرد!
عجیب بود، عجیب بود که آخرین بار نه حرفی برای گفتن، نه پایی برای پیاده رفتن، و نه انگیزه ای برای منتظر شدن کنار آن کفش فروشی که دیگر کفشهایش برایمان بوی پلاستیک میداد داشتیم!
تو ، شیشه ماشینت بالا بود که مرا نبینی،
من ، روسری ام افتاده و شیشه ماشینم بالا بود تا هیچ کس مرا نبیند!
عجیب بود،
حتی برای خداحافظی هم حرفی نداشتیم!
سلام شاعر دل گویه های نغز


امیدوارم ابر دغدغه و نگرانی از آسمان دلت
رخت بربسته باشه و خورشید عشق و همدلی
مهمان همیشه برفراز دلت باشه و بماند.
مشتاق خواندنت هستم...
چون همیشه لبریز باشی از شعر وعشق
سلام
ممنون از همراهیت.
شعر گفتن آدم رو چندگانه میکنه، گاهی در اوج دلشکستگی، کلمات بال و پر عاشقانه میگیرند و گاهی عشق زیر پوست یواشکی آماس میکنه و کلمات در شعرم دم از معشوق نمیزنند...
خاطره های ما در چهار راه زندگی ...
همیشه پشت چراغ قرمزند
سلام و سپاس
امان از روزی که خاطره باز باشی و پشت همه چراغهای قرمز بمانی و افکارت از کنترت خارج شوند و یک هو بفهمی سر قراری هستی که بی قراریهایت را بیشتر کرده!