تبر زن!
اگر برای کالبد خشکیده ی دلداده ای مغموم در چمنزار امید آمده ای،
تبرت را زمین بگذار،
این دیوار ها سستن و بی ریشه...
گندمزار را ببین
خوشه های طلایی گیسو که باد رقص پریشان عشق را بر خرمنش آشفته میکند.
کمی قدم بزن.
اینجا دشتی بی انتها از آواز پریهاست...
اومدم اینجا و همه خاطرات هشت سالم توی اون وبلاگم رو جا گذاشتم و دست خالی اومدم.
مثل هشت سال جنگ تحمیلی، گاهی خوب بود گاهی تلخ...
اما اومدم اینجا تا همه چیزو از نو شروع کنم ،
بدون خاطره
بدون گذشته...
سلام زندگی.