انجماد زخم های کهنه و انتشار طاعون وار گذشته،
همچون خوره ای ارغوانی لحظه های ناب را مکدر میکند.
چقدر سرد بود این تابستان،
به گرمای زمستانی که با او از آن کوهستان گذشتم!
چقدر آرزوهایم بلند بود!
من،
وقتی که سقوط میکردم تازه فاصله ام را با دنیا دیدم.
سقوط...
حسی جدای از زاده شدن و مردن.
چیزی بین آمدن و رفتن.
لذت هم آغوشی زهر آلودی که تاوانش را در اقیانوس بی کران آتش چشمهایش باید بدهی.
زخم هایم درد ندارند وقتی که از آسمان نگاهش افتاده ام...