صدای شکستن استخوانهایم،
از فریاد حاشای او بلندتر بود!
و دیوار تنهایی من کوتاه ...
وقتی طبیبم قصد جان ناتوان کرد :استخوان قلمم شکسته واژه های دست به عصا ... می گریزند از طبیبستان نگاه تو . سلام ... بسیار زیبا ...
در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـتکه من خموشم و او در فغان و در غوغاست...ممنون از شما.
تو ماه نشان کرده آسمانیچه باک از قلب گلابی شکل دروغین،از ماه بودن تو کم نمیشود.روی دیوار شب زخمی از خیانت به سجاده احساسنوری پیداست تا ورای هیچستان و تا رأس قاف خرابات...آنسوی دیوار شب روی ایوان فصلهایت گل عشق میرویددیگربار...من دعا میکنم الهام ماه بی محاق شب باشی
ممنون عزیزم، دلت پاکه.
وقتی طبیبم قصد جان ناتوان کرد :
استخوان قلمم شکسته
واژه های دست به عصا ...
می گریزند
از طبیبستان نگاه تو .
سلام ... بسیار زیبا ...
در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...
ممنون از شما.
تو ماه نشان کرده آسمانی
چه باک از قلب گلابی شکل دروغین،
از ماه بودن تو کم نمیشود.
روی دیوار شب زخمی از خیانت به سجاده احساس
نوری پیداست تا ورای هیچستان و تا رأس قاف خرابات...
آنسوی دیوار شب روی ایوان فصلهایت گل عشق میروید
دیگربار...
من دعا میکنم الهام ماه بی محاق شب باشی
ممنون عزیزم، دلت پاکه.