ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٩-حاشا

صدای شکستن استخوانهایم،

از فریاد حاشای او بلندتر بود!

و دیوار تنهایی من کوتاه ...



نظرات 2 + ارسال نظر
آرشید چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 08:37 http://arshidart.blog.ir

وقتی طبیبم قصد جان ناتوان کرد :

استخوان قلمم شکسته
واژه های دست به عصا ...
می گریزند
از طبیبستان نگاه تو .


سلام ... بسیار زیبا ...

در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...

ممنون از شما.

مهرسا سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 17:25

تو ماه نشان کرده آسمانی
چه باک از قلب گلابی شکل دروغین،
از ماه بودن تو کم نمیشود.

روی دیوار شب زخمی از خیانت به سجاده احساس

نوری پیداست تا ورای هیچستان و تا رأس قاف خرابات...

آنسوی دیوار شب روی ایوان فصلهایت گل عشق میروید
دیگربار...
من دعا میکنم الهام ماه بی محاق شب باشی

ممنون عزیزم، دلت پاکه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد