ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٢٧- ماهی سفید

بی رحمی روزگار از خودم متولد شد!

همان روزی که به جان دادن ماهی سفید بر ساحل  آرزو خیره شدم،

انتخابش کردم،

و با رقص گدازه های روغن بر تن پولکی آن مظلوم،

هی آب دهان را با ولع فرو بردم و سفره ام را رنگین  تر کردم.



نظرات 1 + ارسال نظر
مهرسا چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 17:44

درود بر احساس زیباتون...
ماهی سفید آرزوها به دریا نرسید،دریا رویایی
کوچک بود از روزی که دلباخته آسمان شد.

چه فرجام خوشی؛ماهی فدای دریای احساس شاعر
شد، فدای دوست داشته شدن.
از این پس همراه و یکدل با آرزوهایش؛
فقط با آسمان کنار خواهد آمد.
دریا و دنیا فدای آرزوهایت،برای آرزوی
من هم دعا بکنید؛من آرزو دارم شما و ماه و
ماهیها و دنیا سریعتر به شمال رویا برسید؛ به
لحظه های خوب اجابت؛به آرامش ماه و قلب کهکشان...
به اشک آسمان قسم رسیدن رویایی نزدیک است تا آسمان اجابت هرچند رسیدن سوختن دارد...

من از سوختن نمیترسم.
برای رسیدن به فردا تا ماه خواهم دوید.

درود و سپاس از این متن دلنشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد