ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٣٧-سبکسار

هیچ میدانی چقدر از ماه گذشت

چقدر از آن شب یلدای تباهی گذشت،

با خودت خلوت مهتاب کن

و بشمر از روز جدایی چند دیروز گذشت.

روزها همه تکرار نفسهای تو است،

به خیال نگرانم بنشین

و به لبخند بگو زود گذشت...

چرب زبانی نکن ای عشق جگر سوز 

که از ایام جوانی و سبکساری من بیش گذشت...



نظرات 1 + ارسال نظر
آرشید شنبه 23 آبان 1394 ساعت 07:50

سلام و درود
بسیار زیبا سرودید همچون همیشه

راهی سفری هستم ... برای خدا حافظی آمدم و دعا گو و بیادتان خواهم بود .
اگر بازگشتی نبود حلال بفرمایید .

خدایتان نگهدار

سلام،
بله متوجه شدم.
جاتون در کانال شعر خالی میشه.
زیارت قبول. برای من هم دعا کنید.
خدا به همراه شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد