ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٤١-دزد

گوشهایت را که تیز کنی

صدای شکستن قلبم

و خورد شدن استخوانهایم را میشنوی،

چشمهایت را که به آنسوترها بدوزی 

رفتن روحم را خواهی دید.

لمسم که کنی 

حس میکنی کالبدی خالیم 

که دزد همه چیزش را برده...



نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 16:43

کاشکی قسمت کنی غم های خود را با دل من...
فدای تو عزیزم بنویس و بیرون بریز
که بهتره همین جا بمونه و سبک بشی.
میدانم که در دنیای ایده آلها زندگی نمیکنیم.
جای شکر داره این نوع قلم شکلی از
توتم است و فرسودگی را میگیرد.
بنویس و رهاباش که فصل بعدی در انتظار
برخاستن و از نو ساختن است.
یک دنیا ممنون قلب مهربانت که هنوزهم با مهربانی
میتپه چون ذاتا بامحبت و ماهی.

ممنونم ازت

مهرسا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 09:04

سلام مهربانم
چقدر دردناکه اینطور زیبا و باوقار از دردهات مینویسی.
دردی که بغض قلم را میشکند و واژه های بیقرار
عظمت روحی لطیف را فریاد میزنند.
من دردیم که درون توست حاصل درد تو،
درد من است...
مرا ببخش که مرهمی نیافتم جز دعایی
از ته دل و پیام مهربانی او را برایت آورده ام
تا دلت آرام شود به یاد این جمله سحرانگیز،آنجا
که در دعای سمات گفته:
وَ اِذا دُعیتَ بِهِ عَلَی الْعُسْرِ لِلْیُسْر تَیَسَّرَتْ

سلام عزیز همراه من.
منو ببخش که با قلم محزونم موجب رنجش خاطر شما بزرگوار میشم. بارها خواستم نوع نوشتارم رو عوض کنم. اما حال من با این قلم خوب میشه،
خیلی سبکم و دیگه حرفی نگفته در من آماس نمیکنه.
اینروزها خدا از همه به من نزدیکتره و حضورش رو خوب حس میکنم.

ممنون که به ماه من خیره میشی و سنگ صبورم هستی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد