ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٤٧-مرغ مینا

من قدمهای کبود دل تبدار توام

من صدای نفس خسته و بی جان توام

با من از صبح بگو، از افق نور بگو،

که من امروز همه جا گشتم ،

و با غیر برفتم،

عشق بیگانه گزیدم...

آه...

.

.

.

جز تو من مهر ندیدم

جز تو من هیچ ندیدم.

تا صبا با شب و مهتاب، گشتم

و دیدم 

که هنوز مرغ مینای قفس های توام...



نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 11:49

رسم عاشقی گاه هم اینه که :
بگذارد تو را و برود ...
تا شاید نشان دهد چقدر دوستت داشت !!!

همیشه رفتن دشمنی نیست ، میشود رفتن را دوست داشتنی هم نقاشی نمود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد