در رون من تاریکست
ظلماتی که آنسوی آن سیاهیه رو به مطلق بی آفتابیست که نمیدانم چیست
من مجاب شده ام که پیوند اقاقی با خاک روزی تمام می شود.
من مجاب شده ام که گلی جز نرگس را دوست بدارم
در آن سوی دره های فتح نشده ی روزگار بد ، تاریکیست...
وقتی باور عاشقانه هایی آرام به زوال و نیستی میرسد همه ی روزها تاریک میشود.
از مرگ گل تا غروب ماه از لحظه های بارانی تا خاطرات خیس؛
از سردرگمی همیشگی بین بود و نبود عشق؛از اینهمه تردید.
اما یادت باشد عشق بهانه است تا انسان شعله ور شود
برای اینکه روحی عاشق پیشه در ما بپرورد.
هدف رسیدن به عاشقیِ خداست.محبوب بهانه...
+درودها و سپاس؛ زیبا و دلنشین
عشق بهانه بود برای لمس ابریشمی احساس
و خدایی که در این نزدیکی هر صبح مرا با نوازش بیدار میکند.
سلام و سپاس.