ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٥٨-موهای خیس

همچون عقلی رو به زوال
در متن مسخرگی روزگار
در چینش گلی تازه روییده،
دستهایم را به هم میپیچم 
موهایم را در برهوت دریا خیس میکنم،
و تا افق هایی که نباید
با آسمان بدرود می گویم.

من از قعر جهان متولد میشوم
از عمق روزهای سر به مهر آفرینش... 

 
نظرات 1 + ارسال نظر
مهرسا جمعه 13 آذر 1394 ساعت 23:05

سلام آغاز کلام...
فارغ از تولد تقویمی هر روز و هرزمان تولد
ماست. آنجا که انتهای خط ،نقطه باید
گذاشت و از سر سطر شروع کرد.

مثل خورشید که وقتی به نقطه صفر معدل النهار
میرسد بهار میشود.
بهار را از نقطه صفر،ازسر سطر آغاز باید کرد،
شروعی نیک و حاصل جبر اختیار.
افسوس از زمانیکه جبر اختیار تسلیم انجماد
زمستان شود.بهار را گم میکند و تولد،
تکرار روزمرده گی و تسلسل سوزناک
یخبندان فصول ماضی میشود که در آرزوی نقطه
پایان، عمر به یغما میبرد.
تولدت آغاز بهاری باشد که از اعماق
وجود اختیارخواهی کرد و به شکرانه اش
حال و هوای قلب و قلمت بهاری شود.

مرا به بهار شعرهایت مهمان میکنی؟

سلام،
بهار نزدیکه،خیلی نزدیک تر از سوز زمستان.
چند رنگی و برگی از تفاله رنج هایم خواهم گفت و بعد پیراهن قرمزم را میپوشم و موهایم را آذین میبندم و به جشن دلم پای میگذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد