ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٥٩-شاخه امید

جدال من با سرنوشت تا سالخوردگی معجزه ای در راه ادامه دار است.
جنگی بی پایان، تهی از پیروزی، خالی از منی که مرا به فتح آسمان برساند.
ساعتی درنگ بر کنار روزمرگی های اطلسی و چشیدن بوی دلدادگی نسترن ها مرا به فکر میبرد. 
فکر کودکی که زاده نشد.
فکر لمس شاخه های امید در میان بی پروایی رویاها...
کمی به روزهایم زمان بده من در تپش های آرزو جا مانده ام. 

  
نظرات 1 + ارسال نظر
آرشید شنبه 14 آذر 1394 ساعت 08:14

تعجب می کنم ...
از قدرت نهفته در این سازه ی کوچک
همین ثانیه شماری
که از هر نیک و بدی هر چند بزرگ یا کوچک
بی وقفه می گذرد
و ما خواه نا خواه له می شویم
لابلای چرخ دنده های زمان .

سلام و سپاس

زمان به من مدام نهیب میزند که فصل اطلسی رفتنیست...

سلام بر شما همراه همیشگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد