ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سالهای زیادی از زندگیم گذشت تا صبحی در نیمه آذر فهمیدم پاییز یک زن است!
زنی در شمایلی اغواکننده، با موهای رنگ شده و تک رنگهایی قرمز و طلایی، پاشیده شده بر حریر بلند گیسویش.
افسونگر لعنتی، که همه عاشقانه دوستش دارند.
پاییز زنیست که در آخر فصل، او را به عقد پیرمردی زمستانی و سرد در می آوردند و در یلدایی طولانی به چله نشینی این نکاح مینگرند.
پاییز زنیست که در بهار وقتی همه سر سفره تحویل، دعای حول حالنا را میخوانند حالش بهم میخورد و میفهمد آبستن همه میوه های تابستانی شده.
پاییز مادر رنج هاست، رنج نبودن کودکانش در خزان...
زنی که شاهد خشک شدن، پوسیدن و گندیدن همه فرزندان بر شاخ و برگش می باشد.
زنی رنجور که سیگار میکشد و افتادن نوادگانش را زیر پا، هر ساله شاهد است.
زنی که گاهی دستهایش میلرزد، سرش گیج میرود، سیگارش زمین می افتد و پیکر خشکش را به آتش و آذر میسپارد...
پاییز... آن زن افسونگر لعنتی که همه را عاشق کرده، و گیسوی هزار رنگش را زیر پای عابران عاشق پهن میکند تا صدای خش خش حریر مویش را بشنود...
و باز پاییز، زن بی رمق فصل ها، در چله ای سرد به چشمهایش سرمه میکشد تا به عقد زمستانی دیگر درآید...
سلام
چقدر دلم گرفت برای خودم که پاییزی ام!
منم پاییزیم
عالی بود عالی بود و عالی بود
لذت بردم از خوندنش
مرسی
مرسی عزیزم.
خودمم این نوشتمو دوسش دارم
سلام
هزاران آفرین بر این قدرت تجسم و تصویر سازی زیبا ...
عالی بود .
سلام،ممنون از شما
پاییز ... آن زن افسونگر لعنتی ...
محشر بود نوشته زیبایی بود پر از نصویر سازی,قشنگ
همین
ممنون