ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٦١-شعر و شعف

بی تو مهتاب و شب و قشقرقه آینه ها

بی تو شعر و شعف و مژده ی این پنجره ها،

گیسهایم با حریر لمس تو بافته شد

وقت رفتن دلم از عطر تو صد خاطره شد،

مهربانم جان من را چون شقایق عمر نیست

بیشتر با من باش، فرصت جبران بیش نیست.



نظرات 1 + ارسال نظر
مهرسا دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 16:10

مثل دلتایی که بینِ رود و دریا فاصله میندازه
و رود را درچنگال خودش اسیر میکنه،همیشه در
قصه محبت فاصله هست و انتظار ریشه امیده.

این دلتاهای زندگی آدمها،همه این محدودیتها
صیقلی میشه برای رشد به شرطی پیامش
را بگیریم و سختیهای آدم بودن را قبول کنیم.
همین محدودیتها به لذت هارمونی میده.
چه خوبه کنار تلخیها بدیهیات را دیدن تا سختیها
را مثل قهوه تلخ با رغبت سربکشیم.

+سلام و سپاس از این سروده گوارا همچون قهوه تلخ.
امید که روزگارتان شیرین و قلمتان شکربار شود.

گاهی قهوه تلخ خوردن لذت بخشه.
و گاهی شیرینی بعضی چیزها دل رو میزنه!
سلام، روزهای پاییزت سرشار از لذت و مهربانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد