ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٧٥-رگ خواب

رگ خوابت دستم نیست...

قالی کهنه خانه را سالها روی خط خوابش جارو زده ام

اما رگ خواب تو در مسیر آفتاب  پشت پنجره هم پیدا نشد،

نشد که نشد.

رگ به رگ میشود حست

رنگ به رنگ میشود رویت،

اما  نمیدانم چرا

رگ خوابت را دستم نمیدهی!



نظرات 1 + ارسال نظر
آرشید شنبه 28 آذر 1394 ساعت 17:47

رگ خوابم را خواهم زد ...
بخاطر تو
تا دست بیداری
به آغوش رویاهایم نرسد .

سلام .. بسیار زیبا ... عالی سرودید بانوی شعر

سلام،
شما شعر زیباتری در پاسخ نوشتید استاد.
ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد