ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٧٨-دی٩٤

پاییزم رفت.

مثل همه رفتنی های دوست داشتنی این فصل ها و سال ها،

رفت...

پاییز رنگارنگ زیبای یک رنگ من

 زودتر از آنکه کسی شاخه ای نرگس دستم بدهد،

دست یلدایش را گرفت و رفت.

زمستان شده،

دستهایم قبل از آنکه برف ببارد یخ زده.

باید به دی سلامی بکنم و دست مهربانی بدهم.

گل فروش کجاست!

شاید اینبار من دسته ای نرگس خریدم،

 فرصتی برای صبر نیست...



نظرات 2 + ارسال نظر
احمد-ا پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 08:35

در سفر همواره به مقصد می اندیشیم .
بدون لذت از مسیر ...
غافل از اینکه زندگی ...
همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند !!!

غافل...
همه ما اینو میدونین اما گاهی نمیشه!

مهرسا چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 18:04

پاییز مهربانم رفت؛رفتنش بخیر و سلامت.
ما کجا میرویم و اهل کدام فصلیم؟
فصلها را خودمان میسازیم.آن فصلی را برای زندگیمون انتخاب کنیم که به سرما راه نداشته باشد.
من فقط بهار تا پاییز را میشناسم و با هرچه سرما و دلسردی بیگانه ام.اینروزهای سپید بعد از پاییز به استقبال بهار میروند تا دوباره گل بیاورد برای من برای تو...
هی میروی درون خودت شعری بیرون می آوری و من هرروز آنها را به شکل گلی می بینم شاداب و پرطراوت و گاه پژمرده و شکسته انگار که لگدمال شده.
ما مسئول گل خودمان هستیم.گلت را به کسی بسپار که بداند گل را بیشتر از دوست داشتن دوست باید داشت.
نفرین گل بر آنکه گل عشق را لگدمال و دستت را به زمستان سپرد.
عشق ققنوس است و تو اهل عشق ورزیدن؛ دوباره جان میگیری، میشکفی و بهاری میشوی.
چشم به راه گل شعرهایت کنار دلت میمانیم تا بهاری دوباره

عشق ققنوس است...
مرسی از این توصیف زیبا.
شعر های من رو غمنامه نبین، مدتیه کسی رو به دلم راه نمیدم تا عطر شعرم رو لگد کنه، من عاشقم، اما نه عاشق کسی یا چیزی، من عاشق همه حس های زمینم، حس های خوب و بد . فصل های سرد و گرم، صدای دلخرلش یک موسیقی، پرواز پرنده، بارش باران، ماه، سنگ.
من همه حس های جهان رو جمع میکنم و در وصف عشقی بی همتا گاهی مینویسم
بی همتایی گاهی تلخی داره و گاهی شیرینی
و در نهایت من این طعم گس رو دوست دارم.

مرسی که با من هستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد