ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٨٦-شهر غبار گرفته ام

شهر من نفس بکش،

شهر در خود فرو رفته و مغموم من

شهر غمگین و سیه روی من،

مرا ببخش .

مرا ببخش که در غبار رویت سهمی داشتم.

من فرزند ناخلف این شهر عصیان و افسونم که روزگار قلبم را ترک داد

و اینچنین شد که

از شیار دلم غبار خاطر محزونم نشت کرد 

و قطره قطره بر هوای شهرم  سنگینی نفسم را بر جا گذاشت.

شهر من ، 

مرا ببخش، 

دلم سیاه بود و دلت را محزون کردم.

مرا ببخش ای مادر آسمان، 

و به رسم یادگار ریه هایم را از من هدیه بگیر.

گرچه دلم سیاه شده،

اما ریه هایم همیشه نفسهای عاشقی کشیده

و هوای خاطر یار از تارو پودش گذشته!

گرچه دیگر عشقی نیست 

تا یادش را دم به دم نفس کشم.

بیا و این را ببر. 

شهر من ،

از ریه های سفیدم پک های عمیق بگیر 

و نفس بکش. 

زندگی در تو تا ابد جاری...



نظرات 1 + ارسال نظر
آرشید چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 11:59

شهر من ،
از ریه های سفیدم پک های عمیق بگیر
و نفس بکش.
زندگی در تو تا ابد جاری...


بسیار زیبا سرودید ...
عالی ...
هزاران سپاس .

ممنون،
روزهای زمستانی شما سفید و دلخوش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد