ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٩٠-عشق در قفس

هنوز نمیدانم

که

ماندن در قفس با آن غریبه را میخواهم

یا آزادی در آسمان بدون آن یار مهربان !

زمان مدام نهیب میزند که نفس به شماره افتاده،

برای با او بودن،

برای لمس ابریشمی دستانی که گرمم میکند!

و هنوز نمیدانم

زندان من آسمان است

یا آزادیم در قفس...



نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 07:38

از زندان خود ستایی که بیرون آیم ...
آسمان در آغوشمون قرار میگیرد ...
ما متعلق به قفس دنیا هم نبوده و نیستیم ...
دنیا مزرعه ی ما برای به آغوش کشیدن آسمان است ...
محکم بی ایستد که
آسمان تو را چشمک میزند

گاهی آسمان چه زیبا می شود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد