ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

97-بینهایت

تو بینهایتی...
افسون خواب روزمره ای که دلدادگی مدامش را هذیان میبیند.
تو بینهایتی...
به اندازه جدال من با سرنوشت تو بی اندازه عاشقی.
دل میبندم،
به تو اعتماد میکنم،
و چشم میبندم تا باز هم بیایی.
 
نظرات 1 + ارسال نظر
مهرسا شنبه 19 دی 1394 ساعت 09:12

بینهایت سلام تا انتهای نفس هام

شعری شیرین و مملو از احساس...
اندیشه ات رنگ پذیر بیرنگی هاست فراسوی
ابرهای آسمان نیلگون دنیا.
از بزم خلوت تو دل نمی کنیم
تا تندیس واژه های دیگر کلام تو میمانیم
هزاران سپاس

سلام و ممنون.
عمق درک و احساس شما من رو با دایره واژگان بیشماری پیوند میزنه.
بینهایت لطفی که بر حقیر و کلمات مجنون وارم دارید،
روزهاتون سرشار از مهر و مهربانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد