ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٩٩-فلانی

 دستهایی انجماد شده نهیب میزند
 که هی فلانی،
 با توام!
 کمی بیشتر چشمهایت را باز کن،
کمی مرا به یاد بیاور
و زخمهایم را-
در انبساط این شب تاریک
مرهم کن.

هی فلانی،
 کمی لبخند بزن.
نترس،
که من فاصله ام با تو بیش از این است...


نظرات 2 + ارسال نظر
سرو سپید دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 08:02

سلام
بسیار زیبا ... همچون همیشه .
پاینده سرایید به مهر

سلام ممنون.
سلامت و پاینده باشید.

مهرسا دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 07:05

پای واژه ها در گل میماند در بهت دستان
پر از غایت عشق تو؛دستان سبزت بی بلا باد شاعر

+سلام به شما .دلنوازی رشته عطوفت
شاعرانگیتان را سپاس.زیبا بود و شیرین،مرحبا

درون سینه‌ام دردی‌ست خونبار
که همچون گریه می‌گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم . . . .

هوشنگ_ابتهاج

سلام و سپاس از حضور و لطف شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد