ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٠٦-عاشقی کردن

میخواهم عاشقی کنم

تو به من عاشقی کردن را یاد میدهی!

میخواهم دوستت داشته باشم

تو به من دوست داشتن را یاد میدهی!

میخوام برایت عشقی داغ هدیه کنم

دلت را با گرمایش وفق میدهی!

میخواهم دستهایت را محکم بگیرم

سردی دستهای خزان زده ام را تاب می آوری!

میخواهم ببویمت

بوی بهار را به آغوشم می آوری!

میخواهم با تو تا آن دورتر ها بدوم

تو دویدن و خندیدن را یادم میدهی!

میخواهم با تو در چمنزار عشق دراز بکشم

تو هوای آفتاب بالای سرم را داری!

میخواهم باز عاشقی کنم

تو چگونه عاشقی کردن را، یادم میدهی!



نظرات 2 + ارسال نظر
سرو سپید دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 21:21

عاشقی امتداد رهایی است
عشق همنفس میخواهد
نه هم قفس
سلام
زیبا سرودید
سپاس وافر

عشق ابتدا هیجان است
هوسی برای بیشتر تپیدن قلب
برای آغاز وسواسی عاشقانه،
عشق دوست داشتن می آورد و وای از روزی که توقع بیاورد، توقع خود قفس است، و فراموش کردن رهایی...

مهرسا دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 17:13

سلام و درود بر این طبع لطیف.
چه زیبا؛رشحات قلمت دل میبرد از ما-
دست مریضاد به این ملاحت و شیوایی...
به سوی خالق عشق دعایی برای خوشبختیت
زمزمه کردم.آمین
پاینده باشی شاعر گرانقدر و سپاس

سلام و سپاس از لطف بی اندازه شما و قابل خوندن دونستن قلم حقیر.
خدای عشق قطعا مهربانی و محبت رو در دلت خلق کرده
پاینده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد