ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٠٨-آش پشت پا

پخته ام کن به عشق...

من آش پشت پای او را

جا نیفتاده پخته ام.

میدانم آش دهن سوزی نمیشود

میدانم که به خاطرش برنمیگردد!

پخته ام کن به عشق

 ای روزگار...

من با کاسه ای خالی پشت پای او مینشینم.



نظرات 2 + ارسال نظر
احمد-ا پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 11:23

اینکه هستی ...
حتی با کاسه ی خالی در انتظار ...
انتظار را پویا نقاشی می نویسیم ...
و زیبایی زندگی به راه عشق ، معشوقه به عاشق روزگار را به رسوایی می کشانی

عاشق رسوا دیگر عاشق نیست، مغموم است، بازنده تر از من...
عشقی جوانه زده از سربلندی را منتظرم...

مهرسا چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت 15:21

سلام عزیزجان " دوباره نگاه مشتاقم به شعر خوش ترکیب و خواندنی شما روشن شد.درود بر این قلم و دست مریزاد بر اینهمه احساس.

سلام ممنون از محبتت.

تقدیم به شما:
ژاک برل

برایت رویاهایی آرزو می‏کنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.
برایت آرزو می‏کنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.
برایت شوق آرزو می‏کنم. آرامش آرزو می‏کنم.
برایت آرزو می‏کنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده‏ ی کودکان.
برایت آرزو می‏کنم دوام بیاوری
در رکود، بی ‏تفاوتی و ناپاکی روزگار.
بخصوص برایت آرزو می‏کنم که خودت باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد