ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١١٠-مو خرمایی

اعجاز نبود

دست سنگین سرنوشت بود

که بر پیکر بی جان من انگشت فاتحه میزد

در لحظه ای که گمان میکردم تو مرا فتح کرده ای

و من اقلیمای مو خرمایی مهتابی پوست تو شدم،

همه چیز آوار شد

و اعجاز تنها در داستان ابراهیمی آمد که آتش عاشق ترش کرد...

همه چیز در یک عصر جمعه پاییزی کهنه و مندرس تر از آنی که میپنداشتم شد،

و تو دیگر نه فاتح من بودی و نه من دیگر آن زن عاشق عصر یکشنبه...

آه از رنج گذر زمان...



نظرات 4 + ارسال نظر
سحر خانم جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 22:22 http://sahar8.vba.ir

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
96518

مرسی از شما.

مهرسا جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 21:30

پیش شهان گفتگو بنده کمترین منم...
درود بی پایان برشما بزرگوار که به آیین ذره پروری کریمان تبحر و استادی خود را زیر چتر تواضعتان جا میدهید و اینهمه به من کمترین لطف دارید که از مهربانی شما این تعریف و نظر لطفتان حتمیست.
سپاس وافر از بزم هر روزه این سرا که جزئى از زندگیم شده و بابت شعر بسیار زیبایی که سرانگشت هنر را زحمت فرمودید.سپاس از مهر بیکرانتان
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان...
خدا این الهام خوب را به هرچه که میخواد برسونه و برای ما مشتاقان حفظش کنه

ممنون که با من هستی
متاسفانه اسم شاعر اون شعر رو نمیدونم.
بابت دعای روح بخشت هم سپاس، حس خوبی بهم داد که کسی از دورترها برای روزهای من دعاگو میشه. (به جای انگشت فاتحه بر پیکر بی جان...)
بهترین ها برای شما آرزو دارم.

مهرسا جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 15:06

عشق سراسر اعجاز است سوختنی که سبب تبدیل اخلاق است.
کشاف ضمیر است چون ظهور صفات کمال در انسان پس از استیلای عشق است چنانکه به استقبال خطر میرود و خودرا دربلا می افکند و مردتماشای باغ حسن میشود.عاشق محاسبه سود و زیان نمیکند و به یغما نمیبرد.
چه سمفونی زیباییست صدای عشق! ملودی و لحن اصلی این سمفونی با تنوع و صور تازه در زیر تمام آهنگها شنیده میشود.
تمثیل نی برای درک مراتب کمال بشری،تهی شدن از همه چیز و آکنده شدن از معشوق؛ و این است اعجاز عشق که ابراهیم و جمله انبیا ازجنس نی بودند.خود را برلبان خدا میدیدند که هرطور میخواهد آنها را مینوازد.
مولوی میفرماید:انسان همیشه آرزوهای حاصل نشده دارد،هیچکس در دنیا به طور کامل به کام نمیرسد و شادی و رنج دو روی یک سکه اند.
هرگونه ناله و شکایت از نامردمیها،جداییها و بی مهریها همان جدایی اولیه و فراغ از محبوب ازلیست که باعث
پختگی میشود و ناآگاهی ازاین دردها باعث سوختن و رنج مدام است.
فهم عاشقانه هستی،آرامش عمیق و سکوت فناست.این رنج برشما گوارا باد.
+سلام و سپاس شاعر خوش ذوق

سلام و بسیار سپاس.
این نوشته شما اونقدر عمیق سرشار از کنایه های ظریف بود که بارها خوندنش باز هم سیرابم نکرد.
خدای بزرگ ادراک و شعوری در شما نهاده که درکتون از هستی و کلمات بیش از فهم و قلم منه.
ممنون که با این حقیر همراهید.


این شعر زیبا تقدیم شما:
هر شب شناور میشوم در اقیانوس رویاهای ناممکن...
در تنگ بلورین ماهی های قرمز غرق میشوم....
دلم میخواهد چونان جاشوی تنهایی که بر پاره های بلم چنگ میزند تا از تنهایی نمیرد ..من نیز رها شوم بر تخته پاره های خیالات....
عبور میکنند ماهی های قرمز از رودخانه ی سرخ رگهایم...و گاهی لابه لای مرجان های گیسوانم پنهان میشوند....
آهای ماهی قرمز کوچک...
به من بگو در امتداد کدام موج میرسم به ساحل متروک خاطراتی که هنوز هم هرشب یک نفر با فانوس کهنه ی قدیمی اش بر فراز صخره های بلند عشق انتظار مرا میکشد؟؟
بگو در آن دور دست گمشده ی دور هنوز هم جایی برای من هست؟؟؟!!!!!!!

آرشید جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 13:08

سلام
بسیار زیبا سرودید
هزاران سپاس

سلام، ممنون.
باز هم که وبلاگتون ...؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد