ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١١٥-برف موهایم

آن دوردستها

آن دوردستهایی که دماوند هنوز عاشقانه ایستاده

سرود برف مرثیه خوانی میکند،

بالای آن کوه

آن قله

پیراهن سیاه عزا پوش شب را از پیکر تنومندش بر کنده 

و سفیدی عشق را بر اندام مخملیش رونمایی کرده...

آن دور دستها برف میاید

و این جا

این نزدیکی ها،

من موهای سفیدم را 

که بلندیش از بالای آن کوه عاشق تا این زمین خاکی رسیده

در هم میبافم

تا جامانده ی تارهای سیاهش نمایان نباشد...



نظرات 4 + ارسال نظر
سحر خانم چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 18:00 http://sahar24.20r.ir/

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون وبتون خیلی عالیه موضوعاتشو متنوع ترکنین بهتره
16552

احمد-ا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 14:18

او همان میکند که میخواهد ...
و تو
همین که میخواهی ...
تفاوت ها را باید پذیرفت و
مسئولیت کارهایمون را هم
خود بپذیرم .

امروز ،

آرام ترین

لحظه ی دلگیر کننده ی

ناب ِ دنیاست !


#مهدیه_لطیفى

مهرسا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 13:15

در این انجماد سرد دوران گرم چون خورشیدید.قله های شعر را سپیدپوش کرده اید و زمستان تقویمی را بهار.زمستان دور باد از حوالی شما و پایدارترین بهار در دلتان مانا.
+سلام بانوی سپیدهای شورانگیز،بسیار زیبا سرودید هم شعر هم کامنت فوق العاده بود.
آرزوی توفیقات نیک برای شما گرامیان

سلام
ممنون ، این زمستان از حضور دیدگان مهربان شما رنگ بهار گرفته. شاد باشی همیشه.


بـرف هاى ایـن زمستان
عطرى آشنـا دارند

شاید همان هایى هستند
که آن روز
رد پایت را پوشاندند . . .


#تارا_روزخوش

آرشید چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 11:35

آن دور دست ها ... دماوند را به ابرها سپرده اند ...
تا شعر سپید آسمان باشد .

سلام ... بی اندازه زیبا و دلنشین ...

دل به امید صدایى که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

حافظ

سلام و سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد