ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١١٨-اتفاق عمر

همه ی عمرم یک اتفاق بود
اتفاقی ساده.
به سادگی آن روز که به این دنیا آمدم،
ساده و زیبا.
به زیبایی روزی که مادر خبر آمدنم را به پدر داد
و سختی روزی که مرا بر زمین گذاشت،
درد زادن...
همه ی عمر من،
یک اتفاق بود،
اگرچه ساده و زیبا !
اما آسان نبود.
درد داشت،
درد زیستن...



نظرات 3 + ارسال نظر
احمد-ا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 10:41

و این شاید
رسم طبیعت باشد ...
ز عشق آمده ایم ...
زندگی بر ما جاری میگردد ...
و
ما در زندگی ...
تا
به عشق رویم ...
که ز « اویی م » و ز « آن » .

کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت


بال تنها غم غربت به پرستوها داد

#فاضل_نظری

آرشید شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 19:01

سلام
مثل همیشه بسیار زیبا و عمیق .
سپاس فراوان

سلام.
بسیار ممنون.

مهرسا شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 17:23

سلام و سپاس از کلام زیبایت
به آیین آیینه ها جاودان بمانی که زنهای شاعر آینه اند؛شیشه ای و متبلور از شعاع های نور.
وجودشان انعکاس آیینه وار پاکی و صداقت است.
آیینه شدن صیقل خوردن دارد،درد دارد...
سرفرار و پایدار باشید چون دماوند

سلام،
همه آینه ها زلالند و زنانی چون تو را نشان میدهند که همیشه با مهربانی لبخند میزنند.
سپاس فراوان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد