ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١١٩-شصت سالگی

چهل سالگی،
 نه...
پنجاه 
یا شاید شصت سالگی!
آری شصت سالگیم را آرزو دارم،
روزی که منتظر آمدنش هستم
و میدانم
عاقبت -
آغوشش را برایم خواهد گشود.
در شصت سالگی
خواهم مرد
و مرگ مهربان را در آغوش میکشم.
گرچه
امروز 
حوصله ام از روزگار سخت سر آمده
و چیزی در راه گلویم آماس کرده،
اما
 شاید
بتوانم...
که این سالها را چشم انتظار آمدنش بمانم.



نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 16:00

سلامی به بلندای شعر و معرفت بر بانوی اهل شعر و معرفت
پاینده باشید و برقرار با بهترین آرزوها برای شما و نیکان روزگار.
پیشتازی کیفیت بر کمیت ایام عمرشریفتان را از خدای
بزرگ خواهانم.سرفرازتر از سروناز شیراز باشید و جاودان

سلام
ممنون از لطفت.
روزهای زندگیت به بلندای شاخ و برگ درخت پرغرور عشق...

احمد-ا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 14:32

ز بعد الهام

گر ز خویش بگریخته باشیم
به
خویشتن رسیم !
خویشتنمون ، « ما » است که
« عاشق » ز خویشتن
از او نام می برد !!

( ما کرده ایم ... ؛ ما آدم را خلق نموده ایم ... ؛ ما از جنس آدم ، حوا خلق نموده ایم ؛ ما رسولان را فرستاده ایم ... ؛ ما مرده هایتان را مجدداً زنده خواهیم نمود ... ؛ ما ... )

عاقبت مرا از الفبا
بیرون خواهی کرد
وَ من در حاشیه ی حرف ها
بزرگ می شوم
با نقطه ها،مکث ها
وَ هزاران علامت سؤال...؟
نترس،قلمت را بردار ،از نو بنویس
من لابه لای حرف هایت
سبز نمی شوم ...



"مینا آقازاده"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد