ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٢٠-جنگ یک تنه

جنگ تمام شده-

دیگر باز گرد.

جنگ تمام شده

وقتش شده ساکت را ببندی

و به خانه باز گردی.

سالهاست منتظرم...

شاید آنقدرها مقدس موابانه دفاع نکردم

شاید انقدر که باید جنگیدن بلد نبودم

اما سالهای زیادی به دکمه افتاده ی پیراهنت زل زدم،

و منتظر شدم تا بیایی و برایت بدوزمش.


جنگ تمام شده-

بیا،

بیا تا غبار پیراهنت را بروبم

بیا تا کفشهایت را جفت کنم 

و برایت چای بریزم

میخواهم زن باشم

میخواهم زنانه دوست داشتنم را نشانت دهم.


جنگ تمام شده-

هر چند در همه ی سالهایی که از عشقم به تنهایی دفاع میکردم

چیزی در دلم میگفت جنگی در کار نیست!

حسی در دلم با بغض فریاد میزد

جنگی نیست،

و آنسوتر زنی زیبا با پوستی سفید و پیراهنی آبی

در جایی دیگر که از دلم خیلی فاصله دارد

انتظارت را میکشد،

تا تو را به جنگ با من

جنگ با دلم

جنگ با جانم

و جنگ با عشقم ترقیب کند.


در همه این سالها غبار کمرکش هایی را که پشتش سنگر گرفتم بر موهایم حس کردم.

همه این سالها زخمی ترکش هایی بودم که از دوردستها دلم را نشانه میگرفت.

همه این سالها من جنگیدم تا تو از جنگ با من بازگردی.


دوران جنگ گذشته-

و من خسته ام بسکه به آن عکسی خیره شدم

که هیچ حسی در چشمهایش نیست،

روزهای اول که رفتی 

چشمهایت برق میزد

و من فکر میکردم مدام فریاد میزنند

آهای دختر،

عاشقت هستم،

منتظرم بمان.


سالها گذشته

و دیگر نه آن عکس رنگ و رویی دارد

و نه من چشمهایم سویی تا باور کنم

آنچه در چشمهایت بود برق عشق نبود.

شادیت از رفتن به جنگ بود...

جنگ با من

جنگ با دلم.


اینک من مانده ام 

و عکسی که دلم میخواهد فکر کنم صاحبش اسیر شده 

و برای همین هنوز نیامده،

من مانده ام و دکمه پیراهنی

که دلم برای صاحبش پر میکشد که سوز سرما تنش را لمس نکند.


جنگ تمام شده-

اما هنوز او با من صلح نکرده.

لعنت به جنگ یک تنه

لعنت...


نظرات 2 + ارسال نظر
آرشید دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 11:54

وقتی نیستی ...
یعنی جنگ تمام شده
و من پرچم سپیدِ تسلیمم
بر دستان سرخ نیاز


سلام و سپاس

پرچم عشق همه رنگهای دوست داستنی زمین را به پرواز باد می آورد...

احمد-ا دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 07:58

زیبا بود ...
دل را تا اوج تنهایی می رساند ...
و صبر و تحمل را تا مغز استخوان ...
اما
رفته که باز گردد
اونی نخواهد بود که تو در شعرت داری !!
شعر تو
هوای بودنت است ...
که
بوی عشق به عاشق می دهد

سلام و بسیار ممنون.
عشقی گاهی آنقدر نیست که اسطوره میشود.
آنقدر دور است که بزرگ میشود.
و آنقدر محال است که جاویدان میشود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد