ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٧٨-مویرگهای مهربان

عشق ته نشین میشود

در قلبی که دیواره هایش از خون دل است،

و با غربت عاشقی

کم کم ته نشین میشود

تا رسوب کند در مویرگهای مهربان،

مهربان دلی که دلدادگی کرده

و قلبی که سفید پوش رفتن زمستان شده

رفتن یاس وحشی

وحشت زده از بی عشقی رخسار

و رنگ پریدگی لاله های سرخ

که دیگر مرثیه هیچ دوست داشتنی را باور نمیکند.



نظرات 3 + ارسال نظر
مهرسا سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 11:45

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاع بر وفق مراد
چندوقته بهار وب را دیر آپ میکنید امیدوارم پشت بندش هرچی که هست از نوع خوب و مثبت باشه و به خوشی درگیر باشید.
همواره زیبانگار و بهارتان ابدی

سلام دوست عزیز.امیدوارم سلامت باشید
ممنون از شما، همه چیز خوب و مرتبه کمی گرفتار کار هستم و کمتر وقت میکنم آپ کنم.
مرسی از دقت نظرتون

آرشید جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 16:27

مهربانی قصه ای است ...
که آخرش با دروغ تمام می شود .

سلام و درود
مثل همیشه زیبا و دلپذیر

دروغ چرا من آخر همه قصه ها را بلدم.

سلام و درود بر شما.

... پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 23:59

تا مویرگهای مهربانی ، دوستی و عشق را در خودمان خلق نکنیم و خود ساطع آنان در خودمان نگردیم
شاید که نه
مطمبناً باور نمودنش بر ما سخت و دشوار است

بله موافقم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد