سکوت شب، یقین من برای نیامدنش بود!
همچون سرابی پوچ
و توهم چیزی آن دوردست ها
یا شاید سکون...
سکون در مردابی که به هذیان های من زل میزند،
و من در امواج این وامانده دریا
با مرداب خواهم رفت...
خواهم رفت
به گذشته های دور...
خیلی دور...