ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٨٠-مرداب و سراب

سکوت شب، یقین من برای نیامدنش بود!


همچون سرابی پوچ

و توهم چیزی آن دوردست ها

یا شاید سکون...


سکون در مردابی که به هذیان های من زل میزند،

و من در امواج این وامانده دریا

با مرداب خواهم رفت...


خواهم رفت

به گذشته های دور...

خیلی دور...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد