آذر آمد
همچون شولای عشقی بیتاب
با برفی سرد
آذر چنان آمد که دستهایم یخ بزنند
و دستهای تو گرمای جانم شود
ماه من
تلخ ترین ماه من
زیباترین ماهم را آورد
ای خط سرنوشت
که این زندگی را
عشق تو زیبا نوشت
ای خط خوب سرنوشت
نستعلیق چشمانت
افق رویایم را بی انتها نوشت.
نجوای عشق خاموش من
شولای نخ نمای هزار رنگ است
رنگ ها برای تو
عشق ها برای تو
دوست داشتنم را اندازه نکن
آتشم، آتشگهی خاموش
شعله ام،
شولای عشقی خانمان سوز
با تو خوبم
ای خوبتر از مهر
با تو جانم
ای جان جانان سپهر
آتشم
برق نگاهی در شب عشق و شراره.
با توام ای خوبروی آتشین خو...
اشک های من دستچین شده اند،
کمی دستهایت را دراز کن
و مهربانی را به اشکهایم ببخش
تا ستاره چین شوند...