حضورت مرا سیراب میکند،
اما هنوز دلم به قرص نان در دستت قرص نیست!
دلخوشم که از مهربانی چشمهایت نان میخورم.
مزه عاشقی
نه تلخ بود
نه شیرین
نه ترش
مزه عاشقی
مثل لبهای او
گس بود
گس و ماندنی...
او ترش میکرد وقتی این را میگفتم
او دلش یار شیرین لب میخواست
اما، مزه عاشقی
همچنان گس و ماندنی بود.
شور و حال تو
رنگ پریدگی من.
قصه ی عشق تو
غصه عاشقی من،
شکوفه ها آمدند
دیگر جوانه کن
ای قصه ی بی غصه ی من.
مهتابی تر از آفتاب
با سرخی خجالت افکار
رنگ پریده ی عشقی تبدار
و حال و احوالی نمدار
از متانت چشمهایی غمدار
دستهایت را به من بده ای قشنگ تر از مهتاب.
در خواب نیمروزی شقایق هم نیامدی
دستم پر از نذر آیه هاست
اما تو در شکایت عصر پنجشنبه هم نیامدی
بیزارم از گله و دلخوری
اما تو با صدای گرفته ام هم، اینجا نیامدی...
به من فرصت بده
همه گلهای اطلسی را آب داده ام
میگویند زود شکوفه میدهد،
زود سبز میشود
زود عطر عشق می پراکند.
فرصت بده
مسیر آمدنت را اطلسی باران خواهم کرد
عطر تو
عطر هوا
عطر گل،
تو گلی
فرصت بده
با همه گلها
برایت مسیر عشق
و عطر عاشقی سبز میکنم.