ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٢-پیروزی

دلداده ی مغموم، 

عریانیش را به رخ میکشد تا آخرین تیر پیروزی این جنگ باخته را در تاریکی رها کرده باشد!

غافل از آنکه آن سوی سیاهی ، سالهاست لشکری پیروز، پیراهن هایشان را به دریا سپرده اند...



11-حرف

حرف تو که در میان است

میان زمین و زمان معلقم

تا تو بیایی حرفی جز نگاهت نمیماند...



١٠-الهام

مرا به نام بخوان...
به نام کوچکم
به چند حرفی که به آن گره خوردم و حصاری شد بین من و ما!
مرا به نام بخوان تا همه دیوارها فروپاشد و رخت بین ما،
من باشم و کسی که به من الهام شده در راه است...


٩-دندان

همه گره های  زندگیم را ،

به قیمت از دست دادن دندانهایم باز کردم،

تنها یک گره کور ماند که در دهلیز قلبم گم شده!

و سر کلافش دست کسی آن دوردستهاست...



8-جانی

لبخندت رازیست،

افسونگر بی پرواییست!

دستهایت پلیست،

جاده ی رو به غروبیست!


دستها و لبخندت

مسیر پر پیچ و خم جانیست... 

جانی که هست اما جایش خالیست... 

 

 

٧-شهد

تا تو هستی دلبر و دلدار من

مهربان خوبروی حال من

زندگی شهدی میشود همچون عسل

تا تو آیی بر این ایام من.


٦-جان و دل

عشق من یک صفحه از افسانه هاست

برگ برگ این دلم زندان ماست

تا تو هستی تکه ای از جان من

جان و دل در کنج عالم در خفاست.



٥-ماه و سنگ


 " اگر ماه بودم ، به هرجا که بودم،
سراغ تو را از خدا می گرفتم.

وگر سنگ بودم ، به هر جا که بودی،
سر رهگذار تو جا می گرفتم. 

اگر ماه بودی - به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی! "

 

 

شعر فریدون مشیری.

 

 


٤-تبرزن

تبر زن!

اگر برای کالبد خشکیده ی دلداده ای مغموم در چمنزار امید آمده ای،

تبرت را زمین بگذار،

این دیوار ها سستن و بی ریشه...

 



٣-گندمزار

گندمزار را ببین

خوشه های طلایی گیسو که باد رقص پریشان عشق را بر خرمنش آشفته میکند.

کمی قدم بزن.

اینجا دشتی بی انتها از آواز پریهاست...