بوسه های تو
مرطوب تر از ساحل دریا
و مواج تر از لمس گلبرگ نسترن،
خیالی تر از جزیره ای در افق بی انتها
و نازک تر از حریر آغوش بوسه باران ، زیبا و ابدی بود.
شولای عشق
گیسوی پریشان
چشمهایی درنده
و جنگل بی سامان دل
که شیر نر را از پا در می آورد،
هیهات از شولای ابریشمی عشق...
جاده ای غم زده
رو به دریا میرسد،
به حال مرگ میکشاند
بی تلاطمی
و نوسان زندگی را
من، مخدوش میشوم
در پیچ و خم
امواج بی بسامد روزگار.
دستهایت به من فردا میدهد
راستی فردا چه رنگیست!؟
رنگ صورتی را دوست دارم
اما همه میخندند که کودکانه است.
راستی میشود فردا صورتی باشد
وقتی تو پل میزنی به آرزوهایم
و من پل میزنم به آغوشت.
دستهای تو به من فردا میدهد
راستی فردای آن رنگی با دستهای ابریشمیت کی می آید!
پایان نزدیک است
گلدسته های امید را به دار قالی بافته ام
و از خط آسمان تا سراب زمین
نقش خیالش را فرش دلم کرده ام
من در ریاضی و جمع و تفریق
بی سواد ترینم.
وقتی قرار است تو رابا کسی جمع کنم
بی سوادم
وقتی قرار بر کم کردنت است
باز بی سوادم...
همه معدلات حساب و کتاب و ریاضی هم که اثباتش کنند
من برای کسر تو از فکرم و جمع تو با فکرش
سالها رد میشوم
و میخواهم بی سوادترین بمانم.