رگ خوابت دستم نیست...
قالی کهنه خانه را سالها روی خط خوابش جارو زده ام
اما رگ خواب تو در مسیر آفتاب پشت پنجره هم پیدا نشد،
نشد که نشد.
رگ به رگ میشود حست
رنگ به رنگ میشود رویت،
اما نمیدانم چرا
رگ خوابت را دستم نمیدهی!
بعضی رابطه ها انقدر یک طرفن
که دیگه نمیفهمی خودت کدام طرف بودی!
تو دوسش داشتی
یا اون....
نمیفهمی با که طرف هستی،
خودت یا یادش!!!
خنجرت را بیرون بکش!
معشوقه ای سمج شهر دلم را در هم کوبیده ،
و آوازهای محوی از نا کجا آباد کشف نشده جهانی میخواند
که...
مرا مات این جنگ نا برابر کرده.
بعضی رابطه ها یک طرفس
یک طرفه عاشق میشی
یک طرفه تنها میشی
و در یک عصر پاییزی در یک طرف خیابان تنها میمانی.
گاهی باید دروغ گفت
گاهی نباید همه چیز در جای خودش باشد.
گاهی باید گفت دوستت ندارم
و در دلت رخت بشویی که...
های عشق...
جنگجو!
اینجا سواری خسته خنجر تنهاییش را بر دوش میکشد
و بی رکاب
در سراب چشمهای تو
اشک میریزد تا در کویر دلت سیراب شود،
دوران جنگ گذشته
کمی از آشتی بگو...