ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٣٠-شناور در تو

حجم سنگینی از من

در سبکی نگاه تو شناور است،

کمی سر سنگین باش با من

میخواهم طول غرور بی نهایتت را شنا کنم.



١٢٩-عیار تو

عیار عشق تو 

با

عیار برق چشمهایت یکی نیست!

این را

از خیسی کف دستت

و 

لمس نامهربان پوستت فهمیدم.



١٢٥-ذرات پاشیده ام

در من ذراتی آکنده به بی میلی

و بی خیالی

و شاید بی رغبتی فرو نشسته،

ذراتی که هر آن مرا از هم میدرد

و من همچون کهکشانی هزار پاره می شوم



١٢٢-سکوت هستی

سکوت 

زیباترین ترانه هستی

و 

اعتماد

پر هیاهوترین نقطه سرنوشت...



١١٦-بی نشان

تو، نشانه ها را دنبال کن

تا به من برسی.

من  که نشانت را گرفتم 

و به این کوچه بن بست رسیدم...



١١٣-عطر مو

موهایم مرا دار میزنند،

عاقبت

روزی

سالی...


کاش باران ببارد

میخواهم از ایوان خانه خودم را آویزان کنم،

تا گیسهایم

به هوای تو خشک شوند!

آفتاب که برود میدانم دیگر نمیایی

شاید عطر تو را از بینشان کوتاه کردم...



١١٢-شاعر لنگ

هنوز هم پای کسی در میان است،

تو،  پا درمیانی کن

تا پایش از شعرهایم کوتاه شود

من، این پای لنگه شاعری را، نمیخواهم.



١٠٩-ته مانده

من ته مانده ی سنت و غیرتم

جا مانده از قطار عاطفه،

من عصیان زده ی عشق و هوسم

در شهری طاعون زده که مردمش

 روح و تن را فراموش کرده اند...



١٠٨-آش پشت پا

پخته ام کن به عشق...

من آش پشت پای او را

جا نیفتاده پخته ام.

میدانم آش دهن سوزی نمیشود

میدانم که به خاطرش برنمیگردد!

پخته ام کن به عشق

 ای روزگار...

من با کاسه ای خالی پشت پای او مینشینم.



١٠١-پلک چپ

خوابت هم با من جدال میکند

وقتی که تا بوسیدنت یک نفس مانده،

هی پلک چپم میپرد و نهیب میزند

که آفتاب ،  پشت چشمم منتظر مانده.