ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٩-حاشا

صدای شکستن استخوانهایم،

از فریاد حاشای او بلندتر بود!

و دیوار تنهایی من کوتاه ...



١٨-بداهه

پنجره را باز کن.

بداهه های من سوار بر حریر مخملی قاصدکی عزم خانه دلت را کرده،

افسون عشقی بی همتا که بر هوای شهرم میچرخد

و عاقبت خانه ات را می یابد...



١٧-کند

این بار تو شمشیرت را تیز کن ،

حتی دندان جان کندنم هم کند شده...



١٦-قلاب

ماهی کوچک من به قلاب ماهیگیری افتاد که توان بیرون کشیدنش از آب را نداشت!

بیچاره ماهی،

لبهایش  تا ابد از زخم قلاب میسوزد...



١٥-آبان

مهر نامهربان رفت

و 

آبان سرگردان آمد...

هوا گرگ و میش شده،

اما امشب آبان با غرور 

در میانه فصل خودنمایی میکند.

چه قمر در عقربی می شود

وقتی رنگی جز پاییز نباشد...



١٢-پیروزی

دلداده ی مغموم، 

عریانیش را به رخ میکشد تا آخرین تیر پیروزی این جنگ باخته را در تاریکی رها کرده باشد!

غافل از آنکه آن سوی سیاهی ، سالهاست لشکری پیروز، پیراهن هایشان را به دریا سپرده اند...



11-حرف

حرف تو که در میان است

میان زمین و زمان معلقم

تا تو بیایی حرفی جز نگاهت نمیماند...



١٠-الهام

مرا به نام بخوان...
به نام کوچکم
به چند حرفی که به آن گره خوردم و حصاری شد بین من و ما!
مرا به نام بخوان تا همه دیوارها فروپاشد و رخت بین ما،
من باشم و کسی که به من الهام شده در راه است...


٩-دندان

همه گره های  زندگیم را ،

به قیمت از دست دادن دندانهایم باز کردم،

تنها یک گره کور ماند که در دهلیز قلبم گم شده!

و سر کلافش دست کسی آن دوردستهاست...



٤-تبرزن

تبر زن!

اگر برای کالبد خشکیده ی دلداده ای مغموم در چمنزار امید آمده ای،

تبرت را زمین بگذار،

این دیوار ها سستن و بی ریشه...