ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٣٤-غریق

شناورم!

تکه ای از قایقی شکسته

که از نبرد طوفان و موج به جا مانده.

شاید غریقی به من تکیه کند

یا شاید تا ابد بیهوده شناور بمانم...





٣٣-پیچک

ماندگار باش بر خاطرم!

همچون کتیبه ای استوار بر دیوار تنهایی دلم...

و پیش از آنکه بر سرم آوار شود،

همچون آن پیچک دست پرورده مادرم

بر افکار مشوشم بپیچ و بتاب و عاشقانه حریر احساسم را سبز کن.



٣٢-فرصت

پشیمانم از شعر هایی که برای او گفتم
پشیمانم از قصه ای که با او ساختم
پشیمانم از دریایی که برای او سرازیر شد
پشیمانم که دیگر فرصتی برای جبران ندارم.
پائیزم مرا دریاب تا در این برگریزان هرچه اشک دارم تمام کنم،
فرصتی نیست تا فردا!
مجال بده تا دوباره شروع کنم... 
 

٢٩-دشت خاطره

از عشق خواهم گذشت!
این ناگزیر پر درد را همچون طفلی که در آغوش مادر جان می دهد به خاک می سپرم...
با همان لبخند مخملی دلربایش که جان می گرفت و جان می داد. 
کودکم را به گذشته ها می سپرم ،
به نسیم از او قصه ها می گویم،
با گلبرگهای ابریشمی شعرم گره می زنمش ،
و از او دشتی مملو از خاطره می سازم. 
 

٢٧- ماهی سفید

بی رحمی روزگار از خودم متولد شد!

همان روزی که به جان دادن ماهی سفید بر ساحل  آرزو خیره شدم،

انتخابش کردم،

و با رقص گدازه های روغن بر تن پولکی آن مظلوم،

هی آب دهان را با ولع فرو بردم و سفره ام را رنگین  تر کردم.



٢٦-نوازش عشق

عاشق اگر نباشم سخاوت آسمان را نمی پذیرم.
قلبم اگر مدام در سینه تلنگر نزند زندگی را حس نمی کنم.
بی سر و سامانی آرزوهایم را چگونه به صف کنم، وقتی خودم در نوبت عشقم!
عاشق اگر نباشم، او هرگز زاده نمی شود !
قضاوت کن این هجران طولانی را!
و عشق را کمی نوازش کن.... 
همین.



٢٥-ضرب العجل

ضرب العجلم برای آغاز عشقی دوباره را شروع کرده ام،

حسم به تو را که تا ابد ضرب میکنم و در مساحت قلبم جا میدهم-

مساوی من میشود با فردا و باز یاد تو!

میبینی برای عاشقی دوباره چیزی نمیماند...



٢٤-نرم

بسان نرم تنی 

استخوانهایم را زیر چرخ روزگار درهم کوبیدم!

و اینک ، بی هراس از شکسته شدن،

آسوده و خموده مینشینم

و چایم را نرم نرم در گلو فرو میبرم.



٢٣-رقیب

حوصله ام از روزگار سر رفته بود که تو آمدی،

تو هم حوصله بازی نداشتی و زود رفتی...

بی رقیب مانده ام.

یک دست را برده ام-

یک دست هم به خودم باخته ام!



٢١-عبور

عبور کن...

از من عبور کن...

از این بسامد تکرار های بی واسطه،

که-

موج التهاب نیامدنت را بر پیکرم آشوب میکند،

لحظه ای عبور کن!

تا نبض زندگی بر کالبد بی جانم جریان یابد

و بعد تا ابد گذر کن...

ای عابر فراری روزهای اتهام.