ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

٢٤-نرم

بسان نرم تنی 

استخوانهایم را زیر چرخ روزگار درهم کوبیدم!

و اینک ، بی هراس از شکسته شدن،

آسوده و خموده مینشینم

و چایم را نرم نرم در گلو فرو میبرم.



٢٣-رقیب

حوصله ام از روزگار سر رفته بود که تو آمدی،

تو هم حوصله بازی نداشتی و زود رفتی...

بی رقیب مانده ام.

یک دست را برده ام-

یک دست هم به خودم باخته ام!



22-در من

در درون من چیزی رو به بلوغ است، 
بسان کودکی زاده نشده ،که هنوز دنیا را ندیده همه چیزرا خوب بلد است.
بسان زایمان زنی در دشت بی آنکه کسی فریادش را مرهم شود.
در درون من موجودی جوانه زده!
دوستش دارم، 
همچون روزهایی که مبتلا شده بودم به جنون و ویرانی...
چیزی دیوانه کننده در درون من جان میگیرد،
چیزی شبیه معجزه.
آرام آرام و بی نشان.
با شاخ و برگی که مرا بی تعصب به زمین وصل کرده و با تعصب خود را بالا میکشد!
طفلکم فکر میکند جانی دارد این ریشه های بی بنیان خشکیده!

در درون من حسی متولد میشود، یا شاید حرفیست، یا شاید فردایی یا امیدی یا کودکی...
نه!
همه کودکان زمین بی پدرند، وقتی مادرهایشان بی عشق مانده اند.
در درون من خلوتیست که حرفهای ناگفته ای را به جان میکشد تا روزی متولد شود و بر زمینش بگذارد.


٢١-عبور

عبور کن...

از من عبور کن...

از این بسامد تکرار های بی واسطه،

که-

موج التهاب نیامدنت را بر پیکرم آشوب میکند،

لحظه ای عبور کن!

تا نبض زندگی بر کالبد بی جانم جریان یابد

و بعد تا ابد گذر کن...

ای عابر فراری روزهای اتهام.




٢٠-خالی

لبخندت رازیست

افسونگر بی پرواییست،

دستهایت پلیست

جاده ای رو به غروبیست،

دستها و لبخندت

مسیر مه آلود مهتابیست...

و

همه جا، جای تو خالیست!



١٩-حاشا

صدای شکستن استخوانهایم،

از فریاد حاشای او بلندتر بود!

و دیوار تنهایی من کوتاه ...



١٨-بداهه

پنجره را باز کن.

بداهه های من سوار بر حریر مخملی قاصدکی عزم خانه دلت را کرده،

افسون عشقی بی همتا که بر هوای شهرم میچرخد

و عاقبت خانه ات را می یابد...



١٧-کند

این بار تو شمشیرت را تیز کن ،

حتی دندان جان کندنم هم کند شده...



١٦-قلاب

ماهی کوچک من به قلاب ماهیگیری افتاد که توان بیرون کشیدنش از آب را نداشت!

بیچاره ماهی،

لبهایش  تا ابد از زخم قلاب میسوزد...



١٥-آبان

مهر نامهربان رفت

و 

آبان سرگردان آمد...

هوا گرگ و میش شده،

اما امشب آبان با غرور 

در میانه فصل خودنمایی میکند.

چه قمر در عقربی می شود

وقتی رنگی جز پاییز نباشد...