-
22-در من
جمعه 8 آبان 1394 01:48
در درون من چیزی رو به بلوغ است، بسان کودکی زاده نشده ،که هنوز دنیا را ندیده همه چیزرا خوب بلد است. بسان زایمان زنی در دشت بی آنکه کسی فریادش را مرهم شود. در درون من موجودی جوانه زده! دوستش دارم، همچون روزهایی که مبتلا شده بودم به جنون و ویرانی... چیزی دیوانه کننده در درون من جان میگیرد، چیزی شبیه معجزه. آرام آرام و بی...
-
٢١-عبور
پنجشنبه 7 آبان 1394 10:09
عبور کن... از من عبور کن... از این بسامد تکرار های بی واسطه، که- موج التهاب نیامدنت را بر پیکرم آشوب میکند، لحظه ای عبور کن! تا نبض زندگی بر کالبد بی جانم جریان یابد و بعد تا ابد گذر کن... ای عابر فراری روزهای اتهام.
-
٢٠-خالی
چهارشنبه 6 آبان 1394 10:20
لبخندت رازیست افسونگر بی پرواییست، دستهایت پلیست جاده ای رو به غروبیست، دستها و لبخندت مسیر مه آلود مهتابیست... و همه جا، جای تو خالیست!
-
١٩-حاشا
سهشنبه 5 آبان 1394 13:45
صدای شکستن استخوانهایم، از فریاد حاشای او بلندتر بود! و دیوار تنهایی من کوتاه ...
-
١٨-بداهه
دوشنبه 4 آبان 1394 23:01
پنجره را باز کن. بداهه های من سوار بر حریر مخملی قاصدکی عزم خانه دلت را کرده، افسون عشقی بی همتا که بر هوای شهرم میچرخد و عاقبت خانه ات را می یابد...
-
١٧-کند
یکشنبه 3 آبان 1394 11:33
این بار تو شمشیرت را تیز کن ، حتی دندان جان کندنم هم کند شده...
-
١٦-قلاب
شنبه 2 آبان 1394 17:28
ماهی کوچک من به قلاب ماهیگیری افتاد که توان بیرون کشیدنش از آب را نداشت! بیچاره ماهی، لبهایش تا ابد از زخم قلاب میسوزد...
-
١٥-آبان
جمعه 1 آبان 1394 00:45
مهر نامهربان رفت و آبان سرگردان آمد... هوا گرگ و میش شده، اما امشب آبان با غرور در میانه فصل خودنمایی میکند. چه قمر در عقربی می شود وقتی رنگی جز پاییز نباشد...
-
١٤-رنگ ها
پنجشنبه 30 مهر 1394 12:48
تابستان پاییز می شود سبزها زرد می شوند آسمان نیلی می شود خورشید طلایی میشود، دلم روشن می شود چشمم تاریک می شود موهایم سفید می شوند دندانهایم سیاه می شوند. پاییز زمستان می شود زردها برفی می شوند دلم آبی می شود آسمان نارنجی می شود. زمستان بهار می شود برفها شکوفه می شوند، و من ... هر روز رنگ به رنگ می شوم تا رنگ تو را...
-
١٣-زخم
چهارشنبه 29 مهر 1394 22:14
انجماد زخم های کهنه و انتشار طاعون وار گذشته، همچون خوره ای ارغوانی لحظه های ناب را مکدر میکند. چقدر سرد بود این تابستان، به گرمای زمستانی که با او از آن کوهستان گذشتم! چقدر آرزوهایم بلند بود! من، وقتی که سقوط میکردم تازه فاصله ام را با دنیا دیدم. سقوط... حسی جدای از زاده شدن و مردن. چیزی بین آمدن و رفتن. لذت هم آغوشی...
-
١٢-پیروزی
چهارشنبه 29 مهر 1394 10:44
دلداده ی مغموم، عریانیش را به رخ میکشد تا آخرین تیر پیروزی این جنگ باخته را در تاریکی رها کرده باشد! غافل از آنکه آن سوی سیاهی ، سالهاست لشکری پیروز، پیراهن هایشان را به دریا سپرده اند...
-
11-حرف
سهشنبه 28 مهر 1394 00:48
حرف تو که در میان است میان زمین و زمان معلقم تا تو بیایی حرفی جز نگاهت نمیماند...
-
١٠-الهام
دوشنبه 27 مهر 1394 12:07
مرا به نام بخوان... به نام کوچکم به چند حرفی که به آن گره خوردم و حصاری شد بین من و ما! مرا به نام بخوان تا همه دیوارها فروپاشد و رخت بین ما، من باشم و کسی که به من الهام شده در راه است...
-
٩-دندان
یکشنبه 26 مهر 1394 22:18
همه گره های زندگیم را ، به قیمت از دست دادن دندانهایم باز کردم، تنها یک گره کور ماند که در دهلیز قلبم گم شده! و سر کلافش دست کسی آن دوردستهاست...
-
8-جانی
یکشنبه 26 مهر 1394 01:00
لبخندت رازیست، افسونگر بی پرواییست! دستهایت پلیست، جاده ی رو به غروبیست! دستها و لبخندت مسیر پر پیچ و خم جانیست... جانی که هست اما جایش خالیست...
-
٧-شهد
شنبه 25 مهر 1394 09:43
تا تو هستی دلبر و دلدار من مهربان خوبروی حال من زندگی شهدی میشود همچون عسل تا تو آیی بر این ایام من.
-
٦-جان و دل
جمعه 24 مهر 1394 13:09
عشق من یک صفحه از افسانه هاست برگ برگ این دلم زندان ماست تا تو هستی تکه ای از جان من جان و دل در کنج عالم در خفاست.
-
٥-ماه و سنگ
پنجشنبه 23 مهر 1394 15:12
" اگر ماه بودم ، به هرجا که بودم، سراغ تو را از خدا می گرفتم. وگر سنگ بودم ، به هر جا که بودی، سر رهگذار تو جا می گرفتم. اگر ماه بودی - به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی وگر سنگ بودی ، به هرجا که بودم مرا می شکستی، مرا می شکستی! " شعر فریدون مشیری.
-
٤-تبرزن
چهارشنبه 22 مهر 1394 10:34
تبر زن! اگر برای کالبد خشکیده ی دلداده ای مغموم در چمنزار امید آمده ای، تبرت را زمین بگذار، این دیوار ها سستن و بی ریشه...
-
٣-گندمزار
سهشنبه 21 مهر 1394 12:47
گندمزار را ببین خوشه های طلایی گیسو که باد رقص پریشان عشق را بر خرمنش آشفته میکند. کمی قدم بزن. اینجا دشتی بی انتها از آواز پریهاست...
-
2-سلام
سهشنبه 21 مهر 1394 00:12
اومدم اینجا و همه خاطرات هشت سالم توی اون وبلاگم رو جا گذاشتم و دست خالی اومدم. مثل هشت سال جنگ تحمیلی، گاهی خوب بود گاهی تلخ... اما اومدم اینجا تا همه چیزو از نو شروع کنم ، بدون خاطره بدون گذشته... سلام زندگی.
-
1-تفعل
سهشنبه 21 مهر 1394 00:06
"معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین وصلتش دراز کنید "