-
١١٢-شاعر لنگ
یکشنبه 4 بهمن 1394 10:51
هنوز هم پای کسی در میان است، تو، پا درمیانی کن تا پایش از شعرهایم کوتاه شود من، این پای لنگه شاعری را، نمیخواهم.
-
١١١-بهای شب
شنبه 3 بهمن 1394 00:44
من عبورم من هبوطم من در این شهر در طواف زلف توام همه جانم و بازدم گرم نفس های توام من توام یا تو منی من بهای غم شبهای توام با تو من هیچ ندارم بی تو من هیچ نخواهم من حضورم من عبورم بی تو من سایه ی سردی گذشته از غروبم تا سحر راه دراز است من هنوز تا به سحر چشم به راه دل تبدار توام
-
١١٠-مو خرمایی
جمعه 2 بهمن 1394 11:22
اعجاز نبود دست سنگین سرنوشت بود که بر پیکر بی جان من انگشت فاتحه میزد در لحظه ای که گمان میکردم تو مرا فتح کرده ای و من اقلیمای مو خرمایی مهتابی پوست تو شدم، همه چیز آوار شد و اعجاز تنها در داستان ابراهیمی آمد که آتش عاشق ترش کرد... همه چیز در یک عصر جمعه پاییزی کهنه و مندرس تر از آنی که میپنداشتم شد، و تو دیگر نه...
-
١٠٩-ته مانده
پنجشنبه 1 بهمن 1394 16:37
من ته مانده ی سنت و غیرتم جا مانده از قطار عاطفه، من عصیان زده ی عشق و هوسم در شهری طاعون زده که مردمش روح و تن را فراموش کرده اند...
-
١٠٨-آش پشت پا
چهارشنبه 30 دی 1394 13:26
پخته ام کن به عشق... من آش پشت پای او را جا نیفتاده پخته ام. میدانم آش دهن سوزی نمیشود میدانم که به خاطرش برنمیگردد! پخته ام کن به عشق ای روزگار... من با کاسه ای خالی پشت پای او مینشینم.
-
١٠٧-خدای مهر
سهشنبه 29 دی 1394 11:39
سلام سلام به تو که مهربانی، نه تو مهربان ترینی! تو در منی و من با تو بیش فاصله دارم. فاصله ام را کم کن، چون تو نزدیک ترینی به قلبم. همانی که گاهی تند میزند، همانی که گاهی میمیرد و تو باز، زنده اش میکنی. زنده ام کن به عشق زنده ام کن به دلدادگی زنده ام کن به دوست داشتن و در من نمیران آنچه را تا امروز برایش زنده بودم و...
-
١٠٦-عاشقی کردن
دوشنبه 28 دی 1394 14:02
میخواهم عاشقی کنم تو به من عاشقی کردن را یاد میدهی! میخواهم دوستت داشته باشم تو به من دوست داشتن را یاد میدهی! میخوام برایت عشقی داغ هدیه کنم دلت را با گرمایش وفق میدهی! میخواهم دستهایت را محکم بگیرم سردی دستهای خزان زده ام را تاب می آوری! میخواهم ببویمت بوی بهار را به آغوشم می آوری! میخواهم با تو تا آن دورتر ها بدوم...
-
١٠٥-سرانجام برجام
یکشنبه 27 دی 1394 08:28
تحریم ها بهانه بود دیدی که تمام شد دیدی که برجام سرانجام داشت، اما ماجرای عشق من با تو بی سرانجام تمام شد. تحریم ها بهانه بود که تو چند قدم مانده به پیمان اقاقی ها جا بزنی و گرانی روزگار را بهانه کنی برای گرانی عشقم به تو! سالها گذشته و همه جام ها بالا رفته، اما... من جام مهر و دلدادگیم را که در این سالها کهنه و جا...
-
١٠٤-کف دست
شنبه 26 دی 1394 00:57
دیگر تمام شد آن همه قیل و قال ای کولی هزار رنگ روزگار دستم بگیر و به محبت نگاه کن این فال من است بر کف دست یادگار دیگر تمام شد، من به فردا رسیده ام ای آمده از پشت بوته ها عیان! چیزی نگو از آمدن بهار دیریست که عطر زمستان را شنیده ام
-
١٠٣-نقش خیال
جمعه 25 دی 1394 15:24
من بر نقش خیالش لبخند میزنم، و او بر لمس رویاهایم لگد...
-
١.٢-تجریش
پنجشنبه 24 دی 1394 10:08
تجریش مرا یاد تو می اندازد. یاد تب عشقی که آنروزها بازارش داغ بود و هنوز خریدار داشت. کنار مغازه کفش ملی. آن سر میدان. منتظرت میشدم و سرک میکشیدم تا از دور بیایی. می آمدی... همیشه مهربان بودی و با لبخند و هدیه می آمدی. همان وقتهایی که تو ماشین نداشتی و من فقط یک کوله پشتی رنگ و رو رفته همراهم بود و مقنعه سر میکردم....
-
١٠١-پلک چپ
چهارشنبه 23 دی 1394 08:13
خوابت هم با من جدال میکند وقتی که تا بوسیدنت یک نفس مانده، هی پلک چپم میپرد و نهیب میزند که آفتاب ، پشت چشمم منتظر مانده.
-
١٠٠-دوشنبه
سهشنبه 22 دی 1394 00:54
به گمانم همه روزها دوشنبه اند، همیشه این تویی که میروی و من همه هفته منتظرم تا با دسته ای نرگس باز گردی! دنیای من دایره دوار دو دو زدن هایم شده تا باز دورت بگردم ای هلال ماه دوشنبه های من...
-
٩٩-فلانی
دوشنبه 21 دی 1394 01:34
دستهایی انجماد شده نهیب میزند که هی فلانی، با توام! کمی بیشتر چشمهایت را باز کن، کمی مرا به یاد بیاور و زخمهایم را- در انبساط این شب تاریک مرهم کن. هی فلانی، کمی لبخند بزن. نترس، که من فاصله ام با تو بیش از این است...
-
٩٨-شاخ و برگ
یکشنبه 20 دی 1394 00:55
تنهایی شاخ و برگ هایی دارد به بلنداس سرو تنهایی از هر کسی دیگری را میسازد، تنهایی ریشه هایی دارد تا عمق زمین زمینی که مرا زمین گیر کرد و گرفتاری هایم را تا دل آسمان شاخ و برگ داد...
-
97-بینهایت
شنبه 19 دی 1394 01:09
تو بینهایتی... افسون خواب روزمره ای که دلدادگی مدامش را هذیان میبیند. تو بینهایتی... به اندازه جدال من با سرنوشت تو بی اندازه عاشقی. دل میبندم، به تو اعتماد میکنم، و چشم میبندم تا باز هم بیایی.
-
٩٦-گیلاس کرمو
جمعه 18 دی 1394 11:23
چشمایش همچون دو گیلاس درشت سرخ روی معلقی آویزان بر شاخه ی درختی خزان زده بود که من، بی خبر از کرمی که در دلش میروید تمام پاییز را به پایش آب ریختم...
-
٩٥-طوفان زمان
پنجشنبه 17 دی 1394 09:40
وقتی که دنیا مرا به نام میخواند تو چگونه داستان مرا از بر میکنی ای خنیاگر پیر این صحرای مرده. تو چگونه مرا میبوسی ای فسرده بر دشت آرزو، ای مجنون بی رقیب ستایشگر قلب. وقتی ساعت عاشقی میمیرد و زمان نبض انتظار را به دیوار تنهایی من میکوبد، تو چگونه مخمل خیالم را به طوفان زمان میسپری! چگونه...
-
٩٤-سوته دل
چهارشنبه 16 دی 1394 15:07
دل خسته ی سوته دل این شهر غریب دلشکسته و سوت زنان سمت قطاری میرود که صدای آمدنش از فریاد رفتن او بلند تر است...
-
٩٣-آفتاب گردان
سهشنبه 15 دی 1394 12:15
تو بذر آفتاب گردانی همان که با شوق در دلم کاشتم و با دیدگانم آب دادمش. همان که قد کشیدی و از قامت من بلند تر شدی. اما تو مرا ماه میبینی و از من رو بر میگردانی و او را آفتاب میبینی و به رویش لبخند میزنی! سبز باش ای گل آفتاب گردان رو برگردان من...
-
٩٢-فال
دوشنبه 14 دی 1394 00:42
تو در فال من افتاده ای اما حال من خوب نیست، نمیدانم منتظر کدام اتفاقم تا تو از چشمم بیفتی...
-
٩١-دارکوب
یکشنبه 13 دی 1394 13:29
بیچاره دارکوب. بر درختی میکوبد که از عشق او سبز شده بیهوده نکوب، کسی پای این درخت خشک نمانده...
-
٩٠-عشق در قفس
شنبه 12 دی 1394 22:55
هنوز نمیدانم که ماندن در قفس با آن غریبه را میخواهم یا آزادی در آسمان بدون آن یار مهربان ! زمان مدام نهیب میزند که نفس به شماره افتاده، برای با او بودن، برای لمس ابریشمی دستانی که گرمم میکند! و هنوز نمیدانم زندان من آسمان است یا آزادیم در قفس...
-
٨٩-کوچ عشق
شنبه 12 دی 1394 00:16
کوچ کن، اینجا شهر بی عشقیست که مرغ عشق ها را اسیر دلدادگی قفس میکنند. کوچ کن و فردا شد دیگر عاشق نشو! ساعت مهربانی را صفر کن و صدای ثانیه ها را با نبض دلت خاموش کن اینجا عشایری باران زده از شهر ویران عاشقی آمده اند. سکوت کن، به احترام پرواز که اینجا همه پرنده ها فصل عشق را کوچ کرده اند.
-
٨٨-سایبان
جمعه 11 دی 1394 09:39
ای نگارم، روزگارم، ای پری سرپناهم بودی با مهر و افسونگری ای امیدم وقت رفتن زود میرسد، مهربانم ،چرا سایبانم را با میبری
-
٨٧-عریانی
پنجشنبه 10 دی 1394 10:48
دردی خسته بر تنم میپیچد وقتی آسمان را به زمین بافتم تا عمری در حصار خود پنهان شوم و ناگاه پرده ها دریده شد و من، عریان و بی پناه آغوشی ناشناخته را حس کردم!
-
٨٦-شهر غبار گرفته ام
چهارشنبه 9 دی 1394 09:54
شهر من نفس بکش، شهر در خود فرو رفته و مغموم من شهر غمگین و سیه روی من، مرا ببخش . مرا ببخش که در غبار رویت سهمی داشتم. من فرزند ناخلف این شهر عصیان و افسونم که روزگار قلبم را ترک داد و اینچنین شد که از شیار دلم غبار خاطر محزونم نشت کرد و قطره قطره بر هوای شهرم سنگینی نفسم را بر جا گذاشت. شهر من ، مرا ببخش، دلم سیاه...
-
٨٥-وقت رفتن
سهشنبه 8 دی 1394 13:39
به زودی میروم- قبل از آنکه آفتاب پشت پنجره به چشمهایت بتابد و بیدارت کند، به زودی میروم- زودتر از آنکه فرصت شود دوست داشتنی ترین شعرم را برایت بخوانم. فرصت کم است فرصت برای همه چیز کم است، و من باید بروم... زودتر از آنکه وقت کنم زیباترین پیراهنم را بردارم و کفشهای صورتیم را در چمدان بگذارم! باید بروم و خوشحالم که دفتر...
-
٨٤-مردم غریبه
دوشنبه 7 دی 1394 00:18
شهر من شلوغ است. پر از هیاهوی مردمانی که همه میروند و من در ازدحام مهربان مردمانم گوشه ی خیابان شلوغ ایستاده ام و از پشت شیشه بخار گرفته ماشین آنانی را میبینم که فقط میروند. خوشم میاید که کسی مرا نمیبیند، خوشم میاید که آن مرد با صدای بمش مدام میخواند: " از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست، گله ای نیست" و من...
-
٨٣-محو جهان
یکشنبه 6 دی 1394 07:58
وقتی که دنیا تصمیم بگیرد بمیرد ، قطعا خواهد مرد! و همه شعر های من برای زنده بودنش هزیانهایی شنیع میشود. دنیای من دنیای او دنیای زیستن- هیچ کدام جای تو را نمیگیرد، وقتی جهانی تصمیم بگیرد بمیرد و تو چشمهایت را به معجزه، دل خوش میکنی! دریغ که جهان به آنی در افق محو می شود...