ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٩٤-قرص ماه

سودای من تویی

تویی که گوشه ی قلبم مینشینی

و من بر سر عشقم با تو معامله میکنم

ذهنم،

قلبم،

 جانم، 

روحم ،

همه تویی...

و من چون تویی در خود دارم

تویی که هلال ماه را نشانه گرفته ای

و منی که زل زده ام تا دلم به همه ی تو قرص شود.


سودای من تویی

دریازده از روزهای وحشی و 

به ساحل نشسته ی دل بی تاب من

بیا با هم این ساحل را ترک کنیم

 و تا فردا تن به دریا بسپریم




١٨٥-خیاط خاطره

شکاف زندگی را درز گرفته ام

کمی دل را میزند،

خیاط خوبی نیستم میدانم

کوکهای ریز و درشت نامنظم کنار هم

و من در کنار او

او که نه یاد او 

که با نخ پوسیده ای به دلم گره زدم.




١٨٢-نیمه تاریک

نیمه تاریکم همان نیمه روشن تو بود،

آفتاب بود

بر ساحل شنی رویاهایم

باران بود بر کویر تنم.


ماهتاب بودی

و تابیدی

روشنایی بودی

و تابیدی


و من دیگر تاریک نبودم

شب نبودم

شب و روزی با تو بودم

لم داده بر دامنه کوه

و گوش سپرده به پژواک صدا،

و سکوت...


سکوت حاشا شده ی تو 

در آنسوی گرگ و میش من!


من را به یاد بیاور

من نیمه تاریک تو شده ام.



١٨١-ساز غبار گرفته

شعری برای من

سازی برای تو


آوازی برای عشقمان

موسیقی احساس تو به قلب من.


ساز ناکوک دستهای من به لمس تو

در سالهای پوسیده 

آن سالهای تکراری،


و دستهای من

که هنوز لمس تو را بلند بلند می نوازد.


خاطراتم گرد عاشقانه گرفته اند

من از غبار نمیترسم

این گرد عشق توست بر ساز ناکوک من.



١٧٦-رویای خاکستری

تو خاکستر بودی اما خاکستری نبودی

ای تویی که مرا در برزخی ترین شب زمین دفن میکنی

و خاکستر عشقت را بر پیکر بی جان من شخم میزنی

منی که بد بودم اما بدی نبودم.

اینک چه می جویی از صدای خسته ی گر گرفته ام در بوران شب ها

بگذر از من

آه...

بگذر

ای رویای زیر خاکستر شعله ور و بی جان من.



١٧٤-رنگین کمان

در من رنگین کمانی زاده میشود

بر آسمان نیلگون بی انتهای آرزوهایم

وقتی که تو دستهایم را میگیری 

و من چشمهایم را به انتهای عشقت میدوزم.


شولای عاشقانه سرخابی رنگی 

با تار و پود باران و آفتاب برایت دوخته ام

رنگین کمان را بر تن کن

من دیگر آن زن یک رنگ و کمرنگ نیستم.



١٧٢-یافتن من

برای یافتنت

خودم را گم کردم،

کوچه های خیالم سرد است...

مرا در خودم پیدا کن

که گرمای عشقت را کم دارم.



١٧١-دستچین

گل دشت پر ستاره ی مهتاب دیده ام،

دستچین شو...

تو را برای جشن پر شکوه آرزوها خواهم برد.

من بی آرزو می شوم،

تا دامنه ی مهر تو سبزینه ی رسیدن و عاشقی شود.

دستچین شو ای گل مهتابی.



١٦٩-بهار انتظار

انتظار آمدن بهار هم به سر شد

اما انتظار آمدن تو به سال کشید.

به سالخوردگی من

و رنج زمان

و دلواپسی ثانیه ها کشید.

بهار آمده،

نمیخواهی با بهار شکوفه کنی؟



١٦١-زمستان گرم

زمستان میرود

آرام  و بی صدا

زمستانی پیر 

رنجور

مغموم،

زمستان میرود

و انگار بی بهار ترین سرمای فصل بوده

فصلی گرم

با دلهایی یخ زده،

زمستان سالخورده و مهجور آرام آرام  میرود...