جنگجو!
اینجا سواری خسته خنجر تنهاییش را بر دوش میکشد
و بی رکاب
در سراب چشمهای تو
اشک میریزد تا در کویر دلت سیراب شود،
دوران جنگ گذشته
کمی از آشتی بگو...
بی تو مهتاب و شب و قشقرقه آینه ها
بی تو شعر و شعف و مژده ی این پنجره ها،
گیسهایم با حریر لمس تو بافته شد
وقت رفتن دلم از عطر تو صد خاطره شد،
مهربانم جان من را چون شقایق عمر نیست
بیشتر با من باش، فرصت جبران بیش نیست.
سالهای زیادی از زندگیم گذشت تا صبحی در نیمه آذر فهمیدم پاییز یک زن است!
زنی در شمایلی اغواکننده، با موهای رنگ شده و تک رنگهایی قرمز و طلایی، پاشیده شده بر حریر بلند گیسویش.
افسونگر لعنتی، که همه عاشقانه دوستش دارند.
پاییز زنیست که در آخر فصل، او را به عقد پیرمردی زمستانی و سرد در می آوردند و در یلدایی طولانی به چله نشینی این نکاح مینگرند.
پاییز زنیست که در بهار وقتی همه سر سفره تحویل، دعای حول حالنا را میخوانند حالش بهم میخورد و میفهمد آبستن همه میوه های تابستانی شده.
پاییز مادر رنج هاست، رنج نبودن کودکانش در خزان...
زنی که شاهد خشک شدن، پوسیدن و گندیدن همه فرزندان بر شاخ و برگش می باشد.
زنی رنجور که سیگار میکشد و افتادن نوادگانش را زیر پا، هر ساله شاهد است.
زنی که گاهی دستهایش میلرزد، سرش گیج میرود، سیگارش زمین می افتد و پیکر خشکش را به آتش و آذر میسپارد...
پاییز... آن زن افسونگر لعنتی که همه را عاشق کرده، و گیسوی هزار رنگش را زیر پای عابران عاشق پهن میکند تا صدای خش خش حریر مویش را بشنود...
و باز پاییز، زن بی رمق فصل ها، در چله ای سرد به چشمهایش سرمه میکشد تا به عقد زمستانی دیگر درآید...
عشقی رو به ویرانی
در ابدیتی نا تمام
رو به تاریکی و بی مهتاب
خالی از تمایلات قلب
و لامسه تبدار
با طنین موج افکار ناپسند
در من متولد میشود
صد ساله می شوم اکنون،
و میرا ترین سنگ زمان را در دلم جا میدهم.
حال من
حال آنیست
که در حول و هوای فکر کسی،
پرسه میزند
و همه ی لحظه های حالش
بر این احوال گذشت
که...
اگر یادش از این حوالی گذشت
حلالش نمیکنم!
امروز روز من است.
به امروز که رسیدی مهربانیت را بیشتر کن
و روزها را با نفسهایت بشمار...
نه روز از نه ماه سال که گذشتی،
در اوایل آذری سرد،
سی و سه سال از مرا جایی امن بگذار و به سی و چهارمین سال زندگیم قدم بگذار.
امروز روز من است.
تولد یک پروانه....
یک روز از همه روزهای پر دغدغه سال که بیخیال یک جا مینشینم
و شمع روی کیکم را فوت میکنم
و آرزوهایم را میشمرم...